جدول جو
جدول جو

معنی بچاپسن - جستجوی لغت در جدول جو

بچاپسن
چاپیدن، سرکیسه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باسن
تصویر باسن
برجستگی در پشت بدن بالاتر از ران و پایین تر از کمر
فرهنگ فارسی عمید
ولایتی به ارزنه الروم. لسترانج گوید: در هشت فرسخی مشرق ارزنهالروم بر قلۀ کوهی در حوالی یکی از سرچشمه های ارس قلعۀ بزرگ ’اونیک’ بود که حمداﷲ مستوفی گوید: شهر آبشخور در پای آن کوه است. این شهر از توابعارزن الروم محسوب میگردید. یاقوت گوید: که آن ولایت را باسن میگفتند. (ترجمه سرزمین های خلافت شرقی ص 126). اما صحیح کلمه آنچنانکه در معجم البلدان ذیل اونیک آمده است باسین است. رجوع به باسین شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر واقع در 14/5 هزارگزی شمال اهر و 15 هزارگزی شوسۀ اهر به کلیبر، کوهستانی، معتدل با 363 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی فرش و گلیم بافی و آن راه مالرو است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی در سه فرسنگی میانۀ شمال و مغرب لنده
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بمعنی لگن خاصره. استخوان بندی لگن خاصره، مورخ. (آنندراج). تاریخگو. قصه خوان، کشتزار. (ناظم الاطباء). مزرعۀ کاشته. (آنندراج). باسره. رجوع به باسره شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
نام یکی از آلات بادی موسیقی ازنوع فلوت است. ظاهراً این ساز لوله ای شکل در سال 1480 در پاوی اختراع شده است و انواع مختلف دارد، بعضی از آن دارای دوازده سوراخ و سه کلید و نوع دیگر بدون کلید و دارای یازده سوراخ است. زبانۀ باسن دو تیغۀ نی رویهم است. آنطور که از نام باسن بر می آید آوازهای بم آواز اصلی آن محسوب میشود. معمولاً باسن را از چوب افرا و بلسان میسازند. نوع دیگر از باسن نیز بنام کنترباسن وجود دارد که یک ’اکتاو’ بم تر از نت نوشته شده آواز میدهد و از 6 تا پانزده کلید دارد
لغت نامه دهخدا
(گِ سِ)
از شاعران معروف دانمارک که در 1764 میلادی بدنیا آمده و بسال 1826 درگذشته است. او متناوباً در فرانسه و آلمان و دانمارک توقف داشت. معروفترین اثر وی اپرای ’اوژیه لودانوا’ است. ورجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1204 (باکسن) شود، پردار. صاحب بال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از باسن
تصویر باسن
ماخوذ از فرانسه، لگن خاصره
فرهنگ لغت هوشیار
مکیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
مکیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
سرکیسه کردن، چاپیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
آب سرد شده
فرهنگ گویش مازندرانی
پاره کن
فرهنگ گویش مازندرانی
فرد کنفت شده و دماغ سوخته
فرهنگ گویش مازندرانی
میل داشتن، هوس کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
شیربده، بمک
فرهنگ گویش مازندرانی
بالیدن، افتخار نمودن
فرهنگ گویش مازندرانی
بچپان، فروکن
فرهنگ گویش مازندرانی
چریدن
فرهنگ گویش مازندرانی
گریه کردن، اشک بسیار ریختن، باریدن
فرهنگ گویش مازندرانی
مالیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
نالیدن، در سانسکریت نارد naard آمده است
فرهنگ گویش مازندرانی
تابیدن، درخشیدن، تاب آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
ولو شدن، ریختن، باز کردن پشم یا پنبه، با دست و پا کنار
فرهنگ گویش مازندرانی
چروکیدن و ترکیدن پوست دست و صورت در اثر سرما و خشکی هوا
فرهنگ گویش مازندرانی
مخاطب را مورد حمله ی لفظی و سخنان عتاب آمیز قرار دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
سرد و خنک شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بچاپسن
فرهنگ گویش مازندرانی
چرابده، بچران
فرهنگ گویش مازندرانی
چسبیدن، کار را جدی گرفتن، باب ذایقه و طبع قرار گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
سرد شدن، سرماخوردن، چاییدن
فرهنگ گویش مازندرانی
کودکی، دوران کودکی
دیکشنری اردو به فارسی