جدول جو
جدول جو

معنی بپرسن - جستجوی لغت در جدول جو

بپرسن
بریدن، پرواز کردن، فرار کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بِ سُ)
پنبه. (آنندراج). در المنجد برس و برس بمعنی پنبه آمده است در برهان نیز برس به این معنی است و می نماید که ضبط آنندراج دگرگون شدۀ برس باشد، خجک ناخن. (منتهی الارب) (آنندراج). برشه. نوی. (یادداشت مؤلف) ، نقطه های خرد سیاه که بیشتر بر روی پدید آید و گاه باشد که بسرخی و بسیاهی کم رنگ زند. (بحر الجواهر). کنجدک. ک’مک. (از یادداشت بخط مؤلف). پاره سیاهی مستدیر مایل به سرخی و بیشتر به روی، بیماری است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بُ سُ)
کف با انگشتان. الکف مع الاصابع. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(بُ سُ)
حلقۀ چوبین یا از مو باشد که در بینی شتر کنند و ریسمان مهار را بدان بندند. برس است در برهان و می نماید که دگرگون شدۀ این کلمه باشد. رجوع به برس شود.
لغت نامه دهخدا
(رَ سَ)
مرکّب از: بی + رسن، بی افسار. رجوع به رسن شود، اوباش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بپرس، سؤال کن
فرهنگ گویش مازندرانی
بی قرارری کردن، به این طرف و آن طرف دویدن، تند حرکت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
شاد و شنگول بودن
فرهنگ گویش مازندرانی
از روی فرد یا چیزی پریدن، حمله ی حیوانات درنده
فرهنگ گویش مازندرانی
پرش، جفت پا، جفت پا پریدن
فرهنگ گویش مازندرانی
کنایه از: مطیع و منقاد کسی شدن، کنایه از: دنباله روی کسی شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
جست و خیز کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پرسان پرسان
فرهنگ گویش مازندرانی
برخاستن، برخاستن
فرهنگ گویش مازندرانی
پرتاب کن، دور بینداز
فرهنگ گویش مازندرانی
خرمن کوبی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
سپردن، سفارش کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
زیاد حرف زدن، پرحرفی، سفت شدن و جامد گشتن مایعاتی همچون روغن، برآمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
گردیدن، گشتن، جستجو کردن، قربان صدقه رفتن، تغییر حالت دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
پاره کردن، چاک دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
پریدن، جهیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پریدن، جهیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
چریدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پرسه زدن، سر درگم بودن، زحمت بیهوده کشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی