جدول جو
جدول جو

معنی بویری - جستجوی لغت در جدول جو

بویری
(بُو وَ)
تیره ای از شعبه الیاس از تقسیمات دشمن زیاری ایلات کوه کیلویۀ فارس. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 89) ، بی مقصود و بی قصد. (ناظم الاطباء) ، بی اراده و بی میل. (ناظم الاطباء). بی خواهانی، بی طوع و بی رغبت. (آنندراج)
یکی از طوایف هفت لنگ بختیاری که در مال امیر، سکنا دارند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 74) ، بی جربزه. که بچالاکی انجام کاری نتواند. که مهمی کفایت نتواند کرد. بی عرضه و بی کفایت. که کاری از او برنیاید. کم توان درکارها. ظنون. مرد کم حیلت و چاره. (یادداشت مؤلف) ، بدون قوت و قدرت. (ناظم الاطباء). بی قوت. بی زور. ضعیف. از کاررفته. (آنندراج) :
گر آن بادپایان برفتندتیز
تو بیدست و پا از نشستن بخیز.
سعدی.
گرت نهی منکر برآید ز دست
نباید چو بی دست و پایان نشست.
سعدی.
مهیا کن روزی مار و مور
اگر چند بیدست و پایند و زور.
سعدی.
، کنایه از سراسیمه باشد. (بهار عجم) (هفت قلزم) (آنندراج). سراسیمه و آشفته و سرگردان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بویری
(بُو)
دهی از دهستان شبانکاره است که در بخش برازجان شهرستان بوشهر واقع است و 400 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7) ، ناطلبیده. (غیاث) (آنندراج). بدون اراده. (ناظم الاطباء).
- بی خواست خدا، بدون مشیت خدا.
، بی تلاش. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیری
تصویر بیری
(دخترانه)
زنی که شیر می دوشد (نگارش کردی: بری)
فرهنگ نامهای ایرانی
(بَ)
احمد بشیری بن محمد. محدث بود. (منتهی الارب). احمد بن محمد بن عبدالله بشیری. وی از علی بن خشرم روایت کرده و عبدالله بن جعفر بن ورد و دیگران از وی روایت دارند. (از اللباب ج 1). واژه ی محدث از ریشه ’حدیث’ گرفته شده و به کسی اطلاق می شود که تخصص در نقل، حفظ و تحلیل احادیث دارد. این فرد معمولاً بر متون حدیثی مسلط است و می تواند صحیح را از ضعیف تشخیص دهد. محدثان نقش نگهدارنده سنت نبوی را داشتند و از طریق کتابت یا روایت شفاهی، احادیث را به نسل های بعدی منتقل کردند. برخی از معروف ترین محدثان عبارتند از بخاری، مسلم، ترمذی و نسائی.
لغت نامه دهخدا
فرش و گستردنی، (از برهان)، فرش وگستردنی و رختخواب، (انجمن آرا) (آنندراج)، بستر، فراش، فرش و مسند و هر چیز گستردنی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ری ی)
نام جد ابوبکر احمد بن عبدالله بن ابی الفضل بن سهل بن بیر واسطی که بصورت نسبت آمده. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(ری ی)
منسوبست به بیره، شهری از بلاد مغرب. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
تیره ای از موری هفت لنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 73) ، مخمر. (از فرهنگ فارسی معین). لوور. آب جو (بوزک). (کارآموزی داروسازی ص 207). k05l) _
لغت نامه دهخدا
(ری ی)
طریق. (از منتهی الارب). راه و طریق. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
شیپور و بوق شکارچیان
لغت نامه دهخدا
آل بوری یا اتابکان دمشق از 549 تا 697 هجری قمری حکومت کردند، رجوع به اتابکان و طبقات السلاطین اسلام ص 142 و 143 شود
لغت نامه دهخدا
(نُ وَی ی)
احمد بن عبدالوهاب بن محمد بن عبدالدائم بن منجی بکری قرشی کندی، ملقب به شهاب الدین و معروف به نویری کندی، از علما و مورخان و خطاطان برجستۀ مصر است. به سال 677 هجری قمری در قریۀ نویره از قراء صعید ادنی در مصر تولد یافت و به سال 732 یا 733 درگذشت. از تألیفات اوست: کتاب نهایهالارب فی فنون الادب در 30 جلد. (از ریحانه الادب ج 4 ص 253). و رجوع به الدررالکامنهج 1 ص 197 و کشف الظنون و قاموس الاعلام ج 6 ص 6424 شود
لغت نامه دهخدا
(غُ وَ)
ابوالحسین. شاعر عرب و از خاصان صاحب بن عباد بود. اشعاری بسیار سروده است و شعر او چندان مطبوع نیست. رجوع به یتیمه الدهر ثعالبی ج 3 ص 161 شود
لغت نامه دهخدا
(طُ وَ شَ)
دهی از دهستان عمدادی بخش لنگۀ شهرستان لار در 122 هزارگزی شمال باختری لنگه و دامنۀ شمالی کوه چیرو. معتدل و مرطوب و مالاریائی با 56 تن سکنه. آب آن ازچاه و باران. محصول آنجا غلات و خرما. شغل اهالی زراعت. راه آن فرعی است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(قُ وَ)
ابراهیم، مکنی به ابواسحاق. از فضلا و فلاسفه و منطقیین معروف قرن سوم هجری و استاد متی بن یونس است و تفاسیری بر بعض کتب ارسطو مانند قاطیغوریاس و باری ارمینیاس و انالوطیقای اول و انالوطیقای دوم دارد. ابن ندیم نام وی را در شمار نام مترجمان ذکر کرده است. (الفهرست ابن الندیم و تاریخ علوم عقلی در اسلام تألیف صفا ص 81). رجوع به ابراهیم قویری شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب به جد خاندانی است که نام او ابو کامل احمد بن محمد بن علی بن محمد بن بصیر بخاری بصیری است. (سمعانی) (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(بُ وَ)
منسوب به بویه. رجوع به آل بویه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نسبتی است به بوریا که حصیر باشد. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بوریافروش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شرف الدین ابوعبداﷲ محمد بن سعید بن حماد (608- 691 هجری قمری)، معروف به بوصیری، نسبت وی به بوصیر یکی از قراء مصر میباشد، او در شعر و کتابت یگانه زمانۀ خود بود، اوراست قصایدی مشهور من جمله: قصیدۀ مشهور به البرده، قصیدۀ لامیه، قصیده المضریه، و قصیده الهمزه فی مدائح النبویه، و چند قصیدۀ دیگر، (از معجم المطبوعات)، رجوع به اعلام زرکلی شود
لغت نامه دهخدا
(بُ حَ)
احمد بن محمد بن جعفرو نبیرۀ او سعید بن محمد و مظهر بن بحیر بن محمد و اسماعیل بن عون محدثانند. (از منتهی الارب).. واژه محدث در علم حدیث به کسی اطلاق می شود که توانایی بررسی و نقد حدیث را داراست. این افراد با استفاده از دانش وسیع در زمینه راویان، طبقات مختلف آنان، و شواهد مختلف، صحت یا سقم یک روایت را تعیین می کنند. محدثان با برقراری استانداردهای دقیق علمی، به مسلمانان کمک کردند تا از احادیث صحیح بهره برداری کنند و از اشتباهات جلوگیری نمایند.
لغت نامه دهخدا
منسوب است به بوصیر، و رجوع به بوصیر و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(بُقْ قَ را)
یک نوع بازی که بپارسی کوهاموی گویند. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (تاج المصادر بیهقی). بازی کودکان است و آن توده ای از خاک است که در گرد آن خطوطی است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
لقب حسن بن الربیع شیخ بخاری و مسلم. (منتهی الارب) (از لباب الانساب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بُ وَ)
یوسف بن یحیی مکنی به ابویعقوب و او از شافعی روایت کند. ربیع بن سلیمان و ابواسماعیل ترمذی از او روایت کنند. و از اوست: کتاب المختصر الکبیر وکتاب المختصر الصغیر و کتاب الفرائض. (ابن الندیم). رجوع به اعلام زرکلی و نامۀ دانشوران ج 4 ص 98 شود، بی راستی و بیدرستی. (ناظم الاطباء). رجوع به دیانت شود
لغت نامه دهخدا
(بُ وَ)
منسوب به بویط و آن دهی است به مصر. (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
منسوب به بوینه که نام قریه ای است در دوفرسخی مرو. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بواری
تصویر بواری
بالاج فروش (بلاج بوریا آنندراج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوری
تصویر بوری
عمل بور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیری
تصویر بیری
فرش گستردنی
فرهنگ لغت هوشیار
شوید شبت
فرهنگ گویش مازندرانی
مطرود و خارج از دایره ی اعتنای اجتماعی، شهدگیری زنبور از
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بیرون بشم کلاردشت، عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
گاو زرد رنگ، نام سگ
فرهنگ گویش مازندرانی