یا بومهند. دهی از دهستان سیاهرود است که در بخش افجه شهرستان تهران واقع است و 588 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1) ، مردم آهسته. (برهان) (آنندراج). مردم باوقار و باتمکین وباشرم. (ناظم الاطباء). رجوع به بوند و بونده شود
یا بومهند. دهی از دهستان سیاهرود است که در بخش افجه شهرستان تهران واقع است و 588 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1) ، مردم آهسته. (برهان) (آنندراج). مردم باوقار و باتمکین وباشرم. (ناظم الاطباء). رجوع به بوند و بونده شود
زمین لرزه باشد که بعربی، زلزله خوانند. زمین لرزه باشد. (برهان). زمین لرزه و آنرا بعربی زلزله گویند. و از این لغت معلوم میشود هن، بمعنی لرزه است. چه بوم، بمعنی زمین است. (آنندراج) (انجمن آرا). زلزله. (رشیدی) (صحاح الفرس) (جهانگیری). زمین لرزه. (اوبهی). ’بومهن’ از ’بومهن’، زمین لرزه. اشپیگل در کتاب ’عصر آریایی ص 68’ کلمه را مرکب از بوم (زمین) + مثنه (حرکت) دانسته یعنی حرکت زمین. از فرهنگ شاهنامه. (از حاشیۀ برهان چ معین) : یکی بومهن خیزد از ناگهان بر و بومشان پاک گردد نهان. فردوسی. برآمد یکی بومهن نیمشب تو گفتی زمین دارد از لرزه تب. اسدی. پر از بومهن شد سراسر جهان ستاره هویدا و گردون نهان. اسدی. از پریزت چنان بلرزد کوه که زمین بومهن بلرزاند. علی فرقدی.
زمین لرزه باشد که بعربی، زلزله خوانند. زمین لرزه باشد. (برهان). زمین لرزه و آنرا بعربی زلزله گویند. و از این لغت معلوم میشود هن، بمعنی لرزه است. چه بوم، بمعنی زمین است. (آنندراج) (انجمن آرا). زلزله. (رشیدی) (صحاح الفرس) (جهانگیری). زمین لرزه. (اوبهی). ’بومهن’ از ’بومهن’، زمین لرزه. اشپیگل در کتاب ’عصر آریایی ص 68’ کلمه را مرکب از بوم (زمین) + مثنه (حرکت) دانسته یعنی حرکت زمین. از فرهنگ شاهنامه. (از حاشیۀ برهان چ معین) : یکی بومهن خیزد از ناگهان بر و بومشان پاک گردد نهان. فردوسی. برآمد یکی بومهن نیمشب تو گفتی زمین دارد از لرزه تب. اسدی. پر از بومهن شد سراسر جهان ستاره هویدا و گردون نهان. اسدی. از پریزت چنان بلرزد کوه که زمین بومهن بلرزاند. علی فرقدی.
بومهن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به به بومهن شود، مجامعت کردن با زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آگاه شدن بر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : مابهت له ، ای مافطنت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
بومهن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به به بومهن شود، مجامعت کردن با زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آگاه شدن بر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : مابهت له ُ، ای مافطنت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
دهی است از دهستان چناران بخش حومه وارداک شهرستان مشهد، در 58 هزارگزی شمال غربی مشهد بر سر راه قدیمی مشهد به قوچان، درجلگۀ معتدل هوایی واقع است و230 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و چغندر و بنشن، شغل مردمش زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان چناران بخش حومه وارداک شهرستان مشهد، در 58 هزارگزی شمال غربی مشهد بر سر راه قدیمی مشهد به قوچان، درجلگۀ معتدل هوایی واقع است و230 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و چغندر و بنشن، شغل مردمش زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)