جدول جو
جدول جو

معنی بولوک - جستجوی لغت در جدول جو

بولوک
در ترکی بمعنی شهر، مجازاً بمعنی فلک نیز آمده است، (غیاث)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلوک
تصویر بلوک
توده، دسته
ناحیه ای شامل چند ده، دهستان، ولایت
قطعات مکعبی سیمانی یا سنگی که در کارهای ساختمانی به کار می رود، ساختمانی شامل چندین واحد مسکونی مستقل معمولاً با یک ورودی، مجموعه ای از ساختمان ها که هیچ فاصله ای بین آن ها نیست و به وسیلۀ خیابان های مختلف شهر محصور شده اند،
در علوم سیاسی مجموعه ای از چند کشور متحد که دارای یک مرام و یک روش سیاسی باشند مثلاً بلوک شرق
تکوک، ظرفی از طلا یا نقره یا چیز دیگر که به شکل جانوران از قبیل شیر یا گاو یا مرغ درست کنند، بکوک، بلوتک، تلوک
فرهنگ فارسی عمید
نام رودی است که به روایت باج پران از کوهستان شکد بام هند سرچمشه میگیرد، (از تحقیق ماللهند بیرونی ص 128)
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
از ’ب وک’، فربه شدن شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به بوک و بائک و بیک شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان مرکزی شهرستان سراوان است و 110 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
به لغت یونانی، بسیار باشد که عربان، کثیر خوانند، (برهان) (آنندراج)، مأخوذ از یونانی، بسیار وکثیر و زیاد، (ناظم الاطباء)، یونانی پولو (بسیار)، (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(بْلُکْ / بِ لُکْ)
ملک کشورهایی که متحد شوند و دارای مرام و روش سیاسی خاصی باشند، بلوک شرق، بلوک غرب. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
جائی که مشتمل بود بر چندین قریه و ده. (برهان). عده ای از قراء نزدیک یکدیگر که هریک نام خاص و مجموع آنان نامی دیگر دارد. عده ای از قراء که هریک نامی جدا و مجموع نیز نامی خاص دارد. عده ای از قراء که به یک نام عام خوانده شود چون بلوک غار، بلوک فشافویه، بلوک زهرا... و جمع آن بلوکات بکار رود. (ازیادداشت مرحوم دهخدا). ولایت ناحیه، بالاخص در تقسیمات کشور ایران پیش از قانون سال 1316 هجری شمسی قسمتی از ولایت را که دارای یک قصبه و چند محال بود و بتوسط یک نفر نایب الحکومه از طرف حاکم اداره میشد، بلوک می گفتند. (دایره المعارف فارسی). چندی است کلمه دهستان بجای این کلمه یعنی بلوک تصویب و رایج شده است.
ظرف شرابخوری را گویند، و بعضی گفته اند ظرفی باشد که آن را به صور حیوانات ساخته باشند و بدان شراب خورند. (برهان). قسمی کوزۀ گرد و دهان گشاده شبیه به دیزی. قسمی خنورسفالین کوتاه بالا و بزرگ شکم و فراخ دهانه. قسمی بستوی سفالین. نوعی کوزه یا شیشه. قسمی کوزۀ دهان فراخ خردتر از بستو. (یادداشت مرحوم دهخدا). جامی باشد زرین یا سیمین که بدان شراب خورند. (اوبهی) :
می گسار اندر بلوک شاهوار
خوش به شادی در خزان و نوبهار.
رودکی، اینک من. نک من. لبیک. چه میگوئی. چه فرمائی: حسن ! بلی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
پشکل شتر. (برهان). البعر، شتر بلوک انداختن. (تاج المصادر بیهقی). اللقع، انداختن شتربلوک و جز آن، بلی شرّ، غالب در بدی و آزموده کار در وی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بلی مال، دانندۀ مصالح مال و سیاست آن. (منتهی الارب). بلو. و رجوع به بلو شود. ج، ابلاء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دولوک
تصویر دولوک
کار نهمار (نهمار عظیم)
فرهنگ لغت هوشیار
ناحیه، ولایت، و به معنی توده و دسته هم آمده است فرانسوی همگروه این واژه را غیاث ترکی دانسته معین آن را پارسی و گروهی ده و روستا می داند کشورهایی که متحد بشوند و دارای مرام و روش سیاسی خاصی باشند: بلوک شرق بلوک غرب، جمعیت ها و دسته های همعقیده و دارای روش واحد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوک
تصویر بلوک
ناحیه ای شامل چند قریه و ده، جماعت، دسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلوک
تصویر بلوک
چند کشور متحد که دارای مرام و روش سیاسی یکسان باشند، قطعه زمین، قطعه ای از مصالح ساختمانی، ظرفی که در آن شراب خورند
فرهنگ فارسی معین
قسمت، منطقه، ناحیه، قطعه، دهستان، جماعت، دسته، گروه، قطعات سنگ یا سیمان، تابوک، ردیف ساختمانهای موازی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ماده ی چسبناک روی کیسه ی دوغ که اگر پس از مدتی زیر و رو نشود
فرهنگ گویش مازندرانی
لاغر و قد بلند، آویزان
فرهنگ گویش مازندرانی
تال مال
فرهنگ گویش مازندرانی