مؤنث احوص. وصف است از حوص یعنی زن که دنبالۀ چشم او باریک و تنگ باشد، بطوری که گوئی دوخته شده است. (از اقرب الموارد). چشمی که گوشۀ وی تنگ بود. (مهذب الاسماء)
مؤنث احوص. وصف است از حَوَص یعنی زن که دنبالۀ چشم او باریک و تنگ باشد، بطوری که گوئی دوخته شده است. (از اقرب الموارد). چشمی که گوشۀ وی تنگ بود. (مهذب الاسماء)
برابر. یقال: دم فلان بواء بدم فلان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). معادل. (اقرب الموارد). دم فلان بواء لدم فلان، ای معادل له و دمه. فان تکن القتلی بواء، ای متساوین. (اقرب الموارد). کلمناهم فاجابونا عن بواء واحد، ای جواباً واحداً بمعنی انه لم یختلف جوابهم. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، نام کانی است از جملۀ کانهای فیروزۀ نیشابور که فیروزۀ آن را بواسحاقی وبواسحاق هر دو میگویند. (برهان). نام کان فیروزه. (آنندراج). نام یکی از کانهای فیروزۀ نیشابور. (ناظم الاطباء). رجوع به بواسحاقی و رجوع به فیروزه شود
برابر. یقال: دم فلان بواء بدم فلان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). معادل. (اقرب الموارد). دم فلان بواء لدم فلان، ای معادل له و دمه. فان تکن القتلی بواء، ای متساوین. (اقرب الموارد). کلمناهم فاجابونا عن بواء واحد، ای جواباً واحداً بمعنی انه لم یختلف جوابهم. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، نام کانی است از جملۀ کانهای فیروزۀ نیشابور که فیروزۀ آن را بواسحاقی وبواسحاق هر دو میگویند. (برهان). نام کان فیروزه. (آنندراج). نام یکی از کانهای فیروزۀ نیشابور. (ناظم الاطباء). رجوع به بواسحاقی و رجوع به فیروزه شود