جدول جو
جدول جو

معنی بوسین - جستجوی لغت در جدول جو

بوسین
از ولایت عراق عجم و از منطقۀ ساوه، چهل ودو پاره دیه است و راودان و ازناوه و شمیرم و مرق ودفس و خیجین معظم قرای آن، و حقوق دیوانی این نواحی چهار تومان و نیم مقرر است، (از نزههالقلوب ص 63)، اندیشیدن، (آنندراج)، ملاحظه کردن، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بوسین
ملامت و تهمت، (آنندراج)، تهمت و سرزنش و ملامت، (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوکین
تصویر بوکین
(دخترانه)
خیمه شب بازی (نگارش کردی: بوکین)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بوسیان
تصویر بوسیان
(پسرانه)
از قبایل ماد (نگارش کردی: بسیان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بوسیدن
تصویر بوسیدن
بوسه زدن، بوسه گرفتن، ماچ کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوبین
تصویر بوبین
قرقره، ماسوره، در علم الکتریک وسیله ای در بعضی دستگاه های برقی شبیه قرقره که روی آن سیم پیچی شده و فشار جریان برق را بالا می برد
فرهنگ فارسی عمید
ابن عیزاربن هارون بن عمران بروایت مجمل التواریخ پدر الیاس پیغمبر است، رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 141 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بوسیدن
تصویر بوسیدن
ماچ و بوسه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
شبه قلیایی که آنرا از جوزالقی استخراج کنند. کریستالهای آن استوانه یی شکل بیرنگ و بی مزه است و از سمهای مهلک محسوب میگردد. در طب مورد استعمال دارد
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی پیچک استوانه کوچک و قرقره و ماسوره فلزی یا چوبین یا پلاستیکی که بدور آن نخ و کاغذ و ابریشم و پشم و غیره بپیچند قرقره ای که بدور آن سیم فلزی روپوش داری بچیچند و جریان الکتریسیته از آن عبور کند و یا بوسیله آن بتوان تغییری در جریان برق ایجاد کرد پیچک
فرهنگ لغت هوشیار
قرقره ای که به دور آن سیم روپوش دار پیچیده شده است و برای تغییر مقدار جریان برق در موتورها و دستگاه های برقی به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوسیدن
تصویر بوسیدن
((دَ))
بوسه دادن، ماچ کردن
فرهنگ فارسی معین
((بُ رُ))
شبه قلیایی که آن را از جوزالقی استخراج کنند. کریستال های آن استوانه ای شکل، بی رنگ و بی مزه است و از سمّهای مهلک محسوب می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوسیدن
تصویر بوسیدن
تقبيل
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بوسیدن
تصویر بوسیدن
Kiss
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بوسیدن
تصویر بوسیدن
embrasser
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بوسیدن
تصویر بوسیدن
całować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بوسیدن
تصویر بوسیدن
לנשק
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بوسیدن
تصویر بوسیدن
поцеловать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بوسیدن
تصویر بوسیدن
بوسہ دینا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بوسیدن
تصویر بوسیدن
চুমু খাওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بوسیدن
تصویر بوسیدن
kubusu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بوسیدن
تصویر بوسیدن
키스하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بوسیدن
تصویر بوسیدن
キスする
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بوسیدن
تصویر بوسیدن
चुमना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بوسیدن
تصویر بوسیدن
поцілувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بوسیدن
تصویر بوسیدن
mencium
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بوسیدن
تصویر بوسیدن
จูบ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بوسیدن
تصویر بوسیدن
kussen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بوسیدن
تصویر بوسیدن
küssen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بوسیدن
تصویر بوسیدن
besar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بوسیدن
تصویر بوسیدن
baciarsi
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بوسیدن
تصویر بوسیدن
beijar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بوسیدن
تصویر بوسیدن
دیکشنری فارسی به چینی