جدول جو
جدول جو

معنی بوسانیین - جستجوی لغت در جدول جو

بوسانیین
پاره کردن، جدا کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بخسانیدن
تصویر بخسانیدن
پژمرده ساختن، رنجاندن، آزردن، گداختن، برای مثال از او بی اندهی بگزین و شادی با تن آسانی / به تیمار جهان دل را چرا باید که بخسانی (رودکی - ۵۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوسانیدن
تصویر دوسانیدن
چسبانیدن، چیزی را با چسب به چیز دیگر چسباندن، برای مثال بر آن صورت چو صنعت کرد لختی / بدوسانید بر ساق درختی (نظامی۲ - ۱۳۴)، خود را به کسی وابستن یا چسباندن
فرهنگ فارسی عمید
(خَ نی یی ی)
پیروان ملیح خولانی و آنان فرقه ای باشند از معتزله. (از ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(نُ / نِ / نَ دَ)
گدازانیدن. (برهان قاطع) (آنندراج) (فرهنگ سروری). گداختن. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). گداختن و حل کردن و آب کردن. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ فِ کَ دَ)
چسباندن (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از برهان). بچفسانیدن. بچسبانیدن. بشلانیدن. چفساندن. چسبانیدن. چفسانیدن. الزاق. الساق. الصاق. ادباق. (یادداشت مؤلف) : ابلده ایاه، دوسانید و ملازم گردانید وی را بدانجا. (منتهی الارب). اللط،دوسانیدن. (تاج المصادر بیهقی). ارقاع، به خاک وادوسانیدن. (تاج المصادر بیهقی). ملاحمه، چیزی به چیزی وادوسانیدن. (تاج المصادر بیهقی). ملتحم و ملئم و متلائم کردن آلات رویینه و مسینه و مانند آن:
بدان صورت چو صنعت کرد لختی
بدوسانید بر شاخ درختی.
نظامی.
، سریش نمودن. (ناظم الاطباء) ، خود را به کسی وابستن. (ناظم الاطباء) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(نی یی)
جمع واژۀ روحانی در حالت نصب و جر. رجوع به روحانی و روحانیان و روحانیون شود
لغت نامه دهخدا
(گَ کَ دَ)
طمع کردن:
خوبی ّ و جوانی و توانایی
زین شهر درخت تو بیوساند.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ نِ دَ)
خواستن. آرزو داشتن. مایل شدن. راغب شدن، خواستن کنانیدن، آرزو کردن، خیسانیدن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
آل بویه، بویهیان:
خانه یعقوبیان و خانه بویانیان
خانه چیپالیان و این چنین صد برشمار،
فرخی،
و در این عهد غلبۀ دیلم بود و همه ممالک بویانیان بگرفتند، (مجمل التواریخ و القصص)، رجوع به آل بویه شود
لغت نامه دهخدا
(گِ کَ دَ)
به بوئیدن واداشتن. اشمام. (مجمل اللغه) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) : و لخلخلۀ سرد می بویانید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). غالیۀ مشک و جند بیدستر و مرزنگوش بویانیدن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و کافور و صندل می بویانند تا دل گرم نشود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به اشمام شود
لغت نامه دهخدا
(شِ نُ / نِ / نَ دَ)
تمام کردن. (ترجمان القرآن) : النزف، برسیدن آب چاه و برسانیدن آب. (المصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ بَ جَ زَ دَ)
بپوسیدن داشتن. تبلیه. ابلاء. پوساندن. پوسیده کردن. بگردانیدن صورت چیزیست اعم از تر و خشک با گذرانیدن زمان بر او یا بعلاجی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) : دیگر آنکه بیشتر خوردنیها می پوسانند پس میخورند، چون ترینه و چغندر آب و شلغماب و غیر آن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
بپوسیدن داشتن پوسیده کردن تغییر دادن صورت چیزی اعم از تر و خشک یا گذرانیدن زمان بر او یا بحیله ای. یا هفت کفن پوسانیده. دیریست که مرده، مدتی بر او گذشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوسانیدن
تصویر دوسانیدن
چیزی را بچیزی چسبانیدن، خود را بکسی وابستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوسانیدن
تصویر دوسانیدن
((دَ))
چسبانیدن، خود را به کسی وابستن
فرهنگ فارسی معین
خوراندن
فرهنگ گویش مازندرانی
دواندن
فرهنگ گویش مازندرانی
ترساندن
فرهنگ گویش مازندرانی
پوساندن، خیس کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
لرزاندن، تکان دادن، عقب و جلو بردن چیزی به طور پیوسته
فرهنگ گویش مازندرانی
کتک زدن، کوبیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
چکاندن
فرهنگ گویش مازندرانی
چلاندن
فرهنگ گویش مازندرانی
خیساندن
فرهنگ گویش مازندرانی
زدن، کوبیدن، اخته کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جوشاندن
فرهنگ گویش مازندرانی
بچاردنیین
فرهنگ گویش مازندرانی
خواباندن، خواب کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پاره کردن، چاک کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
خواباندن
فرهنگ گویش مازندرانی
رساندن
فرهنگ گویش مازندرانی
ضربه زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
خاراندن
فرهنگ گویش مازندرانی