جدول جو
جدول جو

معنی بوسا - جستجوی لغت در جدول جو

بوسا
گربه ماهی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توسا
تصویر توسا
(دخترانه)
توسکا، درختی بلند و جنگلی که در مناطق مرطوب و کنار آبها می روید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سوسا
تصویر سوسا
(دخترانه)
مرکب از سو (روشنایی، نور) + سا (پسوند شباهت و همانندی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از روسا
تصویر روسا
رئیس ها، سرورها، سردارها، پیشواها، مهتر قوم، جمع واژۀ رئیس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توسا
تصویر توسا
توسکا، درختی جنگلی با برگ های پهن و پوست تنۀ خاکستری رنگ که داخل آن سرخ رنگ است و دارای تانن و مادۀ ملونی به رنگ سرخ می باشد و در دباغی و رنگرزی به کار می رود، در جنگل های شمال ایران و جاهای مرطوب می روید، نوعی از آن به صورت درختچه است و در اغلب نواحی شمالی ایران و جاهای مرطوب و کنار رودخانه ها می روید، توسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوزا
تصویر بوزا
بوی افزار، موادی که به عنوان چاشنی در غذا ریخته می شود، از قبیل فلفل، زردچوبه، دارچین و مانند آن، بوزار، بوافزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بویا
تصویر بویا
دارای بوی خوش، خوش بو
فرهنگ فارسی عمید
عملی که با گذاشتن هر دو لب بر روی گونه یا لب های کسی یا بر روی چیزی صورت می گیرد، ماچ
فرهنگ فارسی عمید
پسوا. نام شهری در پنجاه میلی ساحل جنوبی دریاچۀ ارومیه. یاقوت این شهر را دیده و حمدالله مستوفی از باغستانهای پرمیوۀ آن تمجید کرده است. رجوع به سرزمینهای خلافت شرقی چ 1337 هجری شمسی بنگاه ترجمه و نشر کتاب شود
لغت نامه دهخدا
معبد مشهور یونانی در فیگالی، نزدیک معبر مسنی که مختص آپولون اپیکوریوس بوده است
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جایگاهی است نزدیک کوفه که مهران بروزگار فتوح بدانجا نزول کرد. (ازمعجم البلدان). و رجوع به ج 1 ص 182 همین کتاب شود، قابل تجهیزات. (واژه های فرهنگستان ایران)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
مرکب از: بوس + ه (پسوند سازندۀ اسم) قبله. ماچ. (حاشیۀ برهان چ معین). عملی که حاصل می گردد از انطباق لبها به روی صورت یا دست کسی از روی محبت و یا احترام. و یا انطباق لبها به روی یک چیز مقدس و محترمی مانند قرآن و جز آن. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). بوس معرب آن. و سیراب تر، شکرآمیز، گلوسوز، جان پرور، بجا، تشنه لب، بکر، سرجوش از صفات، متاع، نم، خیر، شر، نیشکر، قند مکرر، ثمر، حلوا، می، نقل، شراب، شربت، ابریشم، روزی، خراج، گوهر، سیلی، مرکز، مهر، دزد، و گل از تشبیهات او است. (آنندراج) :
با دوسه بوسه رها کن این دل از گرم و خباک
تا بمنت احسان باشد احسن اﷲ جزاک.
رودکی.
کار بوسه چو آب خوردن شور
بخوری بیش تشنه تر گردی.
رودکی.
بوسۀ یک مهه گردآمده بودم بر دوست
نیمه ای داد و همی خواهم یک نیم دگر.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 150).
بوسه و نظرت حلال باشد باری
حجت دارم به این سخن ز وچرگر.
زینبی (از لغت فرس اسدی ص 162).
وصال تو تا باشدم میهمانی
سزد کز تو یابم سه بوسه نهاری.
خفاف (از لغت فرس اسدی ص 518).
زو بوسه نیابی اگر او را بزنی کارد
هر چند تو با کارد بوی آن تن تنها.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 526).
بدین مشتی خیال فکرت انگیز
بساط بوسه را کردم شکرریز.
نظامی.
عاشقان را بوسه از دشنام باشد خشک وتر
گوهر سیرآب جای آب نتواند گرفت.
صائب.
نه بوسه ای نه شکرخنده ای نه پیغامی
بهیچ وجه مرا روزی از دهان تو نیست.
صائب.
لغت نامه دهخدا
بسریانی باقلی بود، (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
پهلوی ’بویاک’، (حاشیۀ برهان چ معین)، چیزهایی را گویندکه بوی خوش دهد، (آنندراج) (انجمن آرا) (از برهان) (از ناظم الاطباء)، خوشبوی، معطر، (فرهنگ فارسی معین)، خوشبودار، (غیاث)، بوی خوش دهنده، (رشیدی)، طیب، ارج، (نصاب الصبیان)، ذورائحه، معطر، خوشبو:
بیامد بر آن کرسی زر نشست
پر از خشم، بویا ترنجی بدست،
فردوسی،
یکی جام کافور بر پرگلاب
چنان کن که بویا بود جای خواب،
فردوسی،
چو مشک بویا لیکنش نافه بود ز غژب
چو شیر صافی پستانش بوده از پاشنگ،
عسجدی،
بویا چون مشک مکی بینمش
گاه جوانمردی و گاه وقار،
منوچهری،
ز خون تبه مشک بویا کند
ز خاک سیه جان گویا کند،
اسدی،
گلش سربسر درّ گویا بود
درخت و گیا مشک بویا بود،
اسدی،
تن و جامه کردی ز عطر و گلاب
دوصد بار بویاتر از مشک ناب،
شمسی (یوسف و زلیخا)،
بویات نفس باید چون عنبر
شاید اگر جسد نبود بویا،
ناصرخسرو،
این زشت و پلید و آن به و نیکو
آن گنده و تلخ و این خوش و بویا،
ناصرخسرو،
می بویا فراز آور که مرغ گنگ شد گویا
ببانگ مرغ گویا خور بباغ اندر می بویا،
قطران،
بهاران آمد و آورد باد و ابر نیسانی
چو طبع و خلق تو هر دو جهان شد خرم و بویا،
مسعودسعد،
به بوی نافۀ آهوست سنبل بویا
به روی رنگ تذرو است لالۀ سیراب،
مسعودسعد،
بر آن نان که بویاتر از مشک بود
نمک یافته ماهیی خشک بود،
نظامی،
مهر رخشا لیک از او مرمود جوید اجتناب
مشک بویا لیک از او مزکوم دارد انزجار،
قاآنی (دیوان چ شیراز ص 134)،
، رستنی که آنرا شاه تره میگویند، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مصغر بوسه. (آنندراج). بوسۀ کوچک. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
بواسیر داشتن. (دزی ج 1 ص 127). رجوع به بوسیر شود
لغت نامه دهخدا
اندیشه و فکر، (آنندراج)، تفکر و تخیل
لغت نامه دهخدا
کیسه یا جوال، شکر سفید و معرب آن بورق است و بعربی نطرون خوانند و گویند اگر قدری از بوره با صدف بسایند و در بینی زن بدمند، اگر آن زن عطسه کند، دوشیزه بود و اگر نکند دوشیزه نباشد و بورۀ ارمنی همان است، (برهان)، شکر سفید، و بورق معرب آن است و آنرا بورۀ ارمنی نیز گویند، (انجمن آرای ناصری) (آنندراج)، در قطرالمحیط آمده: ’البورق اصناف: مائی و جبلی وارضی و مصری و هواالنطرون معرب بوره بالفارسیه، ’ این کلمه معرب وارد لاتین قرون وسطی و سپس داخل فرانسه شده، ’بوراکس’ (برات دوسدیم ئیدراته) گردیده، (حاشیۀ برهان چ معین) :
تباین است ز شاخ نبات تا بوره
تفاوت است ز آب حیات تا غسلین،
بدرالدین جاجرمی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
محنت و آزار و رنج و سختی. (برهان) (ناظم الاطباء). بمعنی محنت و رنج و سختی در برهان آورده و همانا عربی است. (انجمن آرا) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
شهری در لیبریا (افریقا)، در ساحل رود خانه سنت ژان که از مراکز معتبر تجارتی لیبریا محسوب میشود
لغت نامه دهخدا
این لغت از سانسکریت ’بودها’ (بمعنی بیدار، آگاه، باهوش، زرنگ، خردمند) نام وی سیدارتمه گوتمه و مشهور است به ساکیامونی (حکیم قبیلۀ ساکیا) یا ساکیاسینها (و دو نام اخیر نام خانوادگی او بوده) ، ولی گویا اسمی است مأخوذ از نام نژادی که خاندان وی بدان تعلق داشت. پدر او سود دنه و مادر وی مایا دوی نام داشت. سود دنه، راجه بود و بر قبیلۀ ساکیا در کاپیله وستو (جنوب غربی نپال در هند شمالی) حکومت میکرد و مادر بودا نیز دختر راجه سو پرابودها بود. بنابراین بودا از طبقۀ کاشتریا (نجبا و امرا) است و او در حدود 560 قبل از میلاد (بقول ویلیامز حدود 500 قبل از میلاد) متولدشد. وی مؤسس آیین بودایی است. و این آیین مبتنی است بر اینکه: حیات رنج است و رنج از هوس زاید و ترک نفس، تنها وسیلۀ رهایی از هوی و هوس است. کمال مطلوب بودایی عبارت است از: وصول به ’نیروانا’ یا فنای کل. مرگ بودا در هشتادسالگی اتفاق افتاد. امروزه در حدود پانصد میلیون تن در هند و بیرمانی و سراندیب و تبت و چین و ژاپن پیرو آیین بودایی هستند. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). بمعنی بیدار، آگاه خردمند و روشن است. شهرت ’گاوتمه یا گوتمه سدهارته’ مؤسس آیین بودا. سرگذشت بودا توأم با افسانه ها است. تاریخ تولد او را حدود 563 قبل از میلاد و وفاتش را در 483 قبل از میلاد گفته اند. پدرش از قبیلۀ ساکیا و مردی ثروتمند و فرمانروای ناحیۀ نزدیک نپال در شمال بنارس کنونی بود. بودا در رفاه میزیست و ازدواج کرد و صاحب پسری شد ولی در 29 سالگی بدبختی نوع بشر را دریافت و بدنیا پشت پا زد و زاهد شد. سرانجام در بوده گایا در زیر یک درخت بو، یا انجیر معبد، اشراق عظیم بر وی تابید. و اصول آیین بودا را به او الهام کرد، نزدیک محلی که بر طبق روایات مولد او بوده است. در 1896 میلادی یک استل و در 1898 میلادی ظرفی پیدا شد که هر دو پیش از 250 قبل از میلاد است و گویند آن ظرف محتوی بقایای او است. آئین بودا، یا دین بودایی، یکی از ادیان بزرگ جهان است که مجموعۀ اصول فلسفی و اخلاقی بودا است. در آغاز شبیه آئین برهمایی بود و با آن ارتباط نزدیک داشت ولی ظاهرپردازی آن کمتر بود. و بترک نفس و ترحم بیشتر توجه میکرد. چهار اصل مهم بودا این است: زندگی رنج است. منشاء رنج آرزوی نفس است. چون آرزوی نفس زایل شود، رنج بپایان میرسد. راه زائل ساختن آرزوی نفس، سلوک در ’طریقت’ است. ارکان هشتگانه طریقت عبارتند از: اعتقاد درست، ارادۀ درست، کوشش درست، اندیشۀ درست، و فلسفه و حال درست. غایت مرد دین دار آن است که از وجود به نیروانا [سانسکریت نابودی یا عدم سعادت آمیز پناه ببرد. فرد انسانی مرکب از عناصری است که قبل ازاو بوده است و هنگام مرگش از هم جدا میشوند ولی بازممکن است بنحو مشابه بیکدیگر بپیوندند. انسان میتواند از این سلسلۀ وجود بوسیلۀ زندگی دینی رهایی یابد. این تعالیم را رهبانان بودایی بسرعت انتشار دادند، و آن در زمان آشوکا قرن سوم قبل از میلاد در هندوستان به اوج ترقی رسید ولی بعد در آنجا از میان رفت و در سیلان و برمه بشکل اولیه و ساده تر و پاکتر خود که هینیانه نام دارد، باقی ماند. در قرن اول بعد از میلاد به چین رسید و از آنجا از راه کره، ژاپن را فراگرفت. در اینجا تغییر صورت داد. و بنام مهایانه بسیاری از جنبه های ادیان محلی و خدایان آنها را اقتباس کرد. در تبت بشکل مذهب لاماپرستی درآمد. فرقه ها و جنبشهای متعددی در دین بودایی پدید گشت که اهم آنها فرقۀ بودایی زن است که در ژاپن رشد بسیار کرد. در سال 1956 میلادی گروهی قریب 250000 تن از ’نجسهای’ هندی یکجا به آئین بودایی گرویدند. تعداد پیروان آیین بودا بر طبق نشریات سال 1962 میلادی 651810000 تن تخمین زده شده است. (از دایره المعارف فارسی). رجوع به بوداسپ شود، آزمایش، هلاکی، کساد بازار و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
در حال بوسیدن، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از توسا
تصویر توسا
توسکا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روسا
تصویر روسا
بزرگان، مهتران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوحا
تصویر بوحا
ماه پروین از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوزا
تصویر بوزا
شرابی که از آرد برنج و ارزن و جو سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تماس لبهای کسی بر لب گونه دست و پای دیگری یا چیزی مقدس از روی محبت و احترام بوس قبله ماچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بویا
تصویر بویا
دارای بو، خوشبو معطر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بواس
تصویر بواس
رنج سختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوبا
تصویر بوبا
آشی که از بن کوهی پزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسا
تصویر باسا
سختی، آسیب، گرسنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوسه
تصویر بوسه
((س ِ))
تماس لب های کسی بر لب، گونه، دست و پای کس دیگر یا چیز مقدس از روی محبت و احترام و عشق یا چاپلوسی، ماچ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بویا
تصویر بویا
خوشبو، معطر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بویا
تصویر بویا
معطر
فرهنگ واژه فارسی سره
کوتاه قد، کوتوله
دیکشنری اردو به فارسی