جدول جو
جدول جو

معنی بوس - جستجوی لغت در جدول جو

بوس
بوسیدن، آمیختن تنگدستی و وخامت حال
تصویری از بوس
تصویر بوس
فرهنگ لغت هوشیار
بوس
بوسه، بن مضارع بوسیدن، پسوند متصل به واژه به معنای بوسنده مثلاً آستان بوس، پابوس، دست بوس
بوس و کنار مثلاً کسی را در کنار یا در آغوش خود گرفتن و بوسیدن
تصویری از بوس
تصویر بوس
فرهنگ فارسی عمید
بوس
بوسه
تصویری از بوس
تصویر بوس
فرهنگ فارسی معین
بوس
سختی، مصیبت، دشواری
تصویری از بوس
تصویر بوس
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تماس لبهای کسی بر لب گونه دست و پای دیگری یا چیزی مقدس از روی محبت و احترام بوس قبله ماچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوسه
تصویر بوسه
((س ِ))
تماس لب های کسی بر لب، گونه، دست و پای کس دیگر یا چیز مقدس از روی محبت و احترام و عشق یا چاپلوسی، ماچ
فرهنگ فارسی معین
عملی که با گذاشتن هر دو لب بر روی گونه یا لب های کسی یا بر روی چیزی صورت می گیرد، ماچ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبوس
تصویر عبوس
ترشرو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سبوس
تصویر سبوس
پوست جو و گندم آرد کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبوس
تصویر جبوس
مرد ناکس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبوس
تصویر دبوس
عمود، لخت، گرز آهنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبوس
تصویر دبوس
گرزی آهنین که در جنگ ها به کار می رفته، کوپال، گرزه، دبوس، لخت، چماق، سرپاش، سرکوبه، عمود، مقمعهبرای مثال ز باد دبوس تو کوه بلند / شود خاک نعل سرافشان سمند (فردوسی - ۱/۲۳۱)، چوب دستی ستبری که سر آن کلفت و گره دار باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبوس
تصویر عبوس
اخم کردن، رو ترش کردن، چین به پیشانی انداختن، اخم، چین و شکنی که هنگام نارضایتی، عصبانیت یا فکر کردن بر پیشانی و ابرو می افتد، سخت رویی، تندرویی، ترش رویی، تجهّم، عبس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبوس
تصویر عبوس
اخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، گره پیشانی، تندرو، ترش روی، دژبرو، بداغر، روترش، بداخم، تیموک، عابس، زوش، ترش رو، عبّاس، متربّد، اخم رو، سخت رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبوس
تصویر عبوس
روی ترش کردن، ترشروی، اخم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبوس
تصویر دبوس
((دَ))
گرز آهنی، در عربی با تشدید «ب» خوانده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبوس
تصویر عبوس
((عَ))
بسیار ترشروی، اخمو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبوس
تصویر عبوس
((عُ))
روی ترش کردن، ترشرویی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبوس
تصویر سبوس
پوست گندم یا جو، پوست آرد نشدۀ دانۀ گندم یا جو که از الک کردن آرد به دست می آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبوس
تصویر عبوس
Crabby, Grimacing, Sullen
دیکشنری فارسی به انگلیسی
сварливый , кривящийся , угрюмый
دیکشنری فارسی به روسی
grimmig, grimassierend, mürrisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
буркотливий , кривитися , похмурий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
zrzędliwy, grymaszący, ponury
دیکشنری فارسی به لهستانی
rabugento, careta, sombrio
دیکشنری فارسی به پرتغالی
scontroso, smorfia, cupo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
gruñón, mueca, sombrío
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
grincheux, grimace, maussade
دیکشنری فارسی به فرانسوی
chagrijnig, grimas, somber
دیکشنری فارسی به هلندی
चिड़चिड़ा , मुंह चिढ़ाना , गुस्सैल
دیکشنری فارسی به هندی
pemarah, cemberut, murung
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
غضبانٌ , عبوسٌ , كئيبٌ
دیکشنری فارسی به عربی
성질이 나쁜 , 찡그린 , 시무룩한
دیکشنری فارسی به کره ای
חמום מוח , מְיוֹעֵץ , עצוב
دیکشنری فارسی به عبری
脾气坏的 , 做鬼脸的 , 忧郁的
دیکشنری فارسی به چینی