جدول جو
جدول جو

معنی بوریج - جستجوی لغت در جدول جو

بوریج
بریان کن سرخ کن، کباب کن، امر سرخ کردن، بگریز فرار کن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوریا
تصویر بوریا
فرشی که از نی شکافته می بافند، حصیر، بلاج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بریج
تصویر بریج
نوعی بازی ورق چهارنفره
فرهنگ فارسی عمید
(ری ی)
طریق. (از منتهی الارب). راه و طریق. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
تیره ای از موری هفت لنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 73) ، مخمر. (از فرهنگ فارسی معین). لوور. آب جو (بوزک). (کارآموزی داروسازی ص 207). k05l) _
لغت نامه دهخدا
شیپور و بوق شکارچیان
لغت نامه دهخدا
آل بوری یا اتابکان دمشق از 549 تا 697 هجری قمری حکومت کردند، رجوع به اتابکان و طبقات السلاطین اسلام ص 142 و 143 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
فرد حساب مفصل. (آنندراج). حسابی که شامل مقداروافر باشد. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بْری / بِ)
بازی دسته جمعی با ورق، که در آن هر بازی کن همیشه یک تن شریک روبروی خود دارد و آن دو باید بنفع یکدیگر بازی کنند. در این بازی معمولاً چهار تن بازی کنند و 52 ورق دارد. نوعی بریج در قرن نوزدهم میلادی در خاور میانه معمول بود و از آنجا به اروپا و آمریکا وارد شد. اکنون منظور از بریج همان بازیی است که ’هرلد س. وندربیلت’ از مردم نیویورک در سال 1925 میلادی آنرا بعمل آورد. (از فرهنگ فارسی معین) (از دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(ری یَ)
حصیر بافته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حصیر بافته از نی. و این معرب از فارسی است. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
مأخوذ از آرامی. حصیری که از نی شکافتۀ مخصوص سازند. معرب آن باری است. (ابن درید). در این زبانها از سومری بعاریت گرفته شده. (حاشیۀ برهان چ معین). معروف است، حصیری که در خانه اندازند. (انجمن آرا). حصیری است که در خانه اندازند و باریا معرب آن است. (از آنندراج). حصیری که از نیهای شکافته سازند. (ناظم الاطباء) : و از وی (شهر ترمذ صابون و بوریای سبز و بادبیزن خیزد. (حدود العالم). اندرین روز اطلاق کردند بهای بوریا و نفت که جسد جعفر یحیی برمکی را سوخته آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 191).
زیر یکی فرش وشی گسترد
باز بدزدد زیکی بوریاش.
ناصرخسرو.
به خدای ارمرا در این زندان
جز یکی پاره بوریا باشد.
مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 108).
دور کن بوی ریا از خود که تا آزاده وار
مسجد و میخانه را محرم شوی چون بوریا.
سنایی.
نی همه یکرنگ دارد در نیستانها ولیک
از یکی نی قند خیزد وز دگر نی بوریا.
خاقانی.
بر چنین چاه بوریا بر سر
مرده چون سنگ و باریا مگذر.
نظامی.
با فرومایه روزگار مبر
کز نی بوریا شکر نخوری.
سعدی.
خونت برای قالی سلطان بریختند
ابله چرا نخفتی بر بوریای خویش.
سعدی.
هست زیلو در بساط بوریا
جای گل گل باش و جای خار خار.
نظام قاری.
کنون که وقت حصیر است و بوریا بزمین
چه شد که سبزه به زیلو فکندنست سمر.
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
تصویری از بوری
تصویر بوری
عمل بور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوریا
تصویر بوریا
حصیری که از نی شکافته مخصوص سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریج
تصویر بریج
((بِ))
نوعی بازی ورق که چهار بازیکن دارد و دو به دو با هم بازی می کنند، در علم پزشکی نام دندان مصنوعی ای است که روی دو دندان طبیعی اطرافش تکیه داده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوریا
تصویر بوریا
حصیر، حصیری که از نی شکافته می بافند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوریا
تصویر بوریا
حصیر
فرهنگ واژه فارسی سره
حصیر
متضاد: قالی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند بوریا داشت یا کسی بدو داد، دلیل که او را از زنی منفعت رسد، به قدر کوچکی و بزرگی بوریا. جابر مغربی
گر کسی بوریا بیند، دلیل که مردی است خسیس و نیز، دلیل است بر آن که زن بی اصل خواهد. اگر دید بوریا ببافت و سپری شد، دلیل که شغل خویش را تمام کند. اگر بیند از بوریا ازار خانه می بافت، دلیل که به کدخدائی خود مشغول شود. محمد بن سیرین
بوریا درخواب بر سه وجه است. اول: منفعت. دوم: خواستن زن. سوم: به کدخدائی خود مشغول بودن.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
گریزنده، بگریز، این واژه به گونه ی پسوندی کاربرد دارد، نام روستایی در چهاردانگه ی هزارجریبی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
گاو زرد رنگ، نام سگ
فرهنگ گویش مازندرانی
فرار کن، بگریز
فرهنگ گویش مازندرانی
سرخ کردن، برشته کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
بریان کن، سرخ کن، کباب کن
فرهنگ گویش مازندرانی
فراری بده، متواری کن
فرهنگ گویش مازندرانی
گریخته، در حال فرار
فرهنگ گویش مازندرانی
ببر امر بریدن
فرهنگ گویش مازندرانی
فرار دادن، فراری دادن متواری ساختن
فرهنگ گویش مازندرانی
یأس، کسالت
دیکشنری اردو به فارسی