جدول جو
جدول جو

معنی بورشت - جستجوی لغت در جدول جو

بورشت
برشته و بریان، زمین پاک شده از بوته های تمشک با بریدن آن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بورات
تصویر بورات
هر یک از نمک های اسید بوریک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بورت
تصویر بورت
لولۀ شیشه ای کوچک و مدرّج، با شیری در قسمت پایین برای جا به جا کردن محلول به اندازۀ معین
فرهنگ فارسی عمید
(رِ)
به معنی دسته چلک باشد و آن دو چوب است، یکی بلند به مقدار سه وجب و دیگر کوتاه به قدریک قبضه که کودکان و جوانان در سیرها و جاها بازی کنند و هر دو سر چوب کوچک تیز می باشد و عربان چوب بزرگ را مقلاء و کوچک را قله گویند. (برهان). همان بازی طفلان که چالیک و دوله خوانند. (آنندراج). الک دولک
لغت نامه دهخدا
(خُ رِ)
دهی است از دهستان حومه بخش اشنویۀ شهرستان ارومیه، واقع در جنوب باختری اشنویه. راه ارابه رو به اشنویه دارد. این دهکده در جلگه قرار دارد و سردسیر است و دارای 176 تن سکنه می باشد. آب آن از قادرچای و محصول آن غلات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
حمدالله مستوفی در نزهه القلوب در ذکر عراق عجم آنجا که از بروجرد و خرم آباد سخن می گوید، آرد: کورشت شهر بزرگ بوده و اکنون خراب است. (نزهه القلوب چ لیدن ص 71). و رجوع به مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(شُمْ بَ)
دهی از دهستان کوهدشت که در بخش طراهان شهرستان خرم آباد واقع است و 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بِ رِ)
برشته. چیزی را گویند که در روغن بریان کرده باشند. (برهان) (هفت قلزم). بریان. (ضیاء).
- نیم برشت، نیم تف داده. نیم برشته که در روغن گداخته یکی دو تاب دهند تا اندکی رنگ بگرداند نه چندانکه سرخ و برشته شود
لغت نامه دهخدا
دو چوب است: یکی بلند بمقدار سه وجب و دیگر کوتاه بقدر یک قبضه که کودکان و جوانان بدانها بازی کنند و هر دو سر چوب کوچک تیز میباشد (چوب بزرگ را بعربی مقلا و چوب کوچک را قله گویند) دسته چلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورشت
تصویر خورشت
خوردن، خوردنی طعام غذا، آنچه با نان یا برنج خورند قاتق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورشت
تصویر خورشت
خوردن، خوردنی، طعام، آنچه با نان یا برنج خورند، خورش
فرهنگ فارسی معین
برشته، بریان شده
فرهنگ گویش مازندرانی
ریسیده شده، تابیده شده، آمیخته شده
فرهنگ گویش مازندرانی
تیغ و آشغال های درون آبندان و مرداب
فرهنگ گویش مازندرانی
گریخته، در حال فرار
فرهنگ گویش مازندرانی
خوب برشته شده
فرهنگ گویش مازندرانی
کتک خوردن، میوه ی فروریخته از درخت و به ویژه گردویی که در
فرهنگ گویش مازندرانی
از روستاهای لفور سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
یأس، کسالت
دیکشنری اردو به فارسی