جدول جو
جدول جو

معنی بودیها - جستجوی لغت در جدول جو

بودیها
نام یکی از طوایف شش گانه مادی ها، (ایران باستان ج 1 ص 175)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بودیان
تصویر بودیان
(پسرانه)
نام یکی از قبایل ماد (نگارش کردی: بودیان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بردیا
تصویر بردیا
(پسرانه)
نام دومین پسر کوروش پادشاه هخامنشی و برادر کمبوجیه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بودیسم
تصویر بودیسم
عقاید و تعلیمات آیین بودایی که ترک لذات و شهوات، احتراز از دزدی و دروغ گویی و اعمال ناشایستۀ دیگر، کوشش در کسب علم، تزکیۀ نفس، خدمت به خلق و آزار نرساندن به جانداران را توصیه می کند
فرهنگ فارسی عمید
بوزینه، (فرهنگ فارسی معین) :
حلوا نخورد چو جو بیابد خر
دیبا نبرد بکار بوزینا،
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تیره موردیها درخت یا درختچه هایی هستند با برگهای متقابل و بی دمبرگ و گلهای پنج یا چهار قسمتی و کاسبرگهای ضخیم و گلبرگهای نازک و پرچمهای بسیار، تخمدان آنها که کاملاً در زیر کاسبرگها قرار گرفته دارای دو یا چند خانه است و در هر خانه دو یا چندین تخمک است، میوۀ آنها به صورت سته یا انار است، انواع عمده آن عبارت است از: 1- مورد که میوه اش آس دانه نامیده می شود، 2- اکالیپتوس که از درختان مناطق گرم استرالیایی و دارای دمبرگهای معطر است، میخک که غنچه های ناشکفتۀ آن شبیه به میخ است و به نام میخک در ادویۀ خوراکی به کار می رود، (این میخک را با گل میخک نباید اشتباه کرد)، گل آویز زینتی و رنگ قرمز مخصوص دارد و گل ساعت، (ازگیاه شناسی گل گلاب صص 262-261)، و رجوع به مورد شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نام صحابی است و مناقب او بسیار. (آنندراج) :
از این مشت ریاست جوی رعنا، هیچ نگشاید
مسلمانی ز سلمان جوی، درد دین ز بودردا.
سنایی.
فروشد آفتاب دین برآمد روز بی دینان
کجا شد درد بودردا و آن اسلام سلمانی.
سنایی.
رجوع به ابودردا عویمربن عامر... شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان تولم که در بخش مرکزی شهرستان فومن واقع است و 113 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی از دهستان حشمت آباد بخش درود است که در شهرستان بروجرد واقع است و 145 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
معرب یونانی پوئه تیکا، شعر، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(عُ دی یَ)
پرستش و بندگی. (منتهی الارب). عبوده. (اقرب الموارد). رجوع به عبودت و عبودیت شود، در اصطلاح عرفا وفاء به عهود و حفظ حدود و رضای بموجود و صبر بر مفقود است. (تعریفات)
لغت نامه دهخدا
مأخوذ از یونانی، درخت سفیدار، (ناظم الاطباء)، درخت سپیدار باشد و آن نوعی از بید است و بعضی، درخت پده و پشه غال را نیز گفته اند که بعربی شجرهالبق خوانند، (برهان) (آنندراج)، دروار، (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن)، نشم الاسود، (یادداشت بخط مؤلف)، رجوع به نشم و دردار و لکلرک ج 1 ص 291 و ج 2 ص 83 شود
لغت نامه دهخدا
توطئۀ پودرها، توطئه ای که در انگلستان توسط بعض کاتولیک ها برای عزل ژاک اول و انحلال مجلس شوری بعمل آمد (5 نوامبر 1605م.)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دودیه
تصویر دودیه
پیچک پاپیتال
فرهنگ لغت هوشیار
خود آی آمده فرق سخن عشق و خرد خواستم از دل - گفت} آمده {دیگر بود و} ساخته {دیگر (شریف) نااندیش ناگه آی ناگه آینده زود انداز بنگرید به بداهه بدون اندیشه سخن گفتن یا شعر سرودن نیندیشیده نا اندیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدیهی
تصویر بدیهی
ناگهانی، آشکار، واضح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادیه
تصویر بادیه
صحرا و بیابان، خرابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوتیه
تصویر بوتیه
لاتینی پولاس پرک هندی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بودجه
تصویر بودجه
جمع و خرج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بودره
تصویر بودره
تازی شده گرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوریا
تصویر بوریا
حصیری که از نی شکافته مخصوص سازند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع وادی، رودها، دره ها جمع وادی رودها رودخانه ها، دره ها فرجه های بین کوهها و پشته ها که مجرای سیل شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوقیصا
تصویر بوقیصا
یونانی سپیدار از درختان
فرهنگ لغت هوشیار
در زبان رتازی: انجمن شهر در زبان فارسی: شهرداری مونث (بلدی) : امور بلدیه، شهرداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوطیقا
تصویر بوطیقا
یونانی تازی شده چامه سرایی سرواد گویی فن شعر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوسیاه
تصویر بوسیاه
افرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوزینا
تصویر بوزینا
بوزینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بودیسم
تصویر بودیسم
اصول و اعتقاد دین بودایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بعدها
تصویر بعدها
در آینده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بدیهی
تصویر بدیهی
روشن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بوریا
تصویر بوریا
حصیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بوددهی
تصویر بوددهی
تکوین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بودجه
تصویر بودجه
پیش ریز، تن خواه، هزینه، درآمد
فرهنگ واژه فارسی سره
فن شعر، صنعت شعر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خسته کننده
دیکشنری اردو به فارسی