جدول جو
جدول جو

معنی بوالهوسی - جستجوی لغت در جدول جو

بوالهوسی(بُلْ هََ وَ)
پرهوسی. هوسکاری. گذراندن وقت به آرزو و هوس بسیار. (فرهنگ فارسی معین) :
عمر بگذشته به بی حاصلی و بوالهوسی
ای پسر جام میم ده که به پیری برسی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
بوالهوسی
پر هوس، گذراندن وقت به آرزو و هوس بسیار، هوسکاری
تصویری از بوالهوسی
تصویر بوالهوسی
فرهنگ لغت هوشیار
بوالهوسی
چلچلی، شهوت پرستی، هواپرستی، هوس رانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوالهوس
تصویر بوالهوس
آنکه هوس بسیار دارد، پرهوس. در فارسی بلهوس هم نوشته می شود
فرهنگ فارسی عمید
(بُلْ هََ وَ)
بترکیب لفظ ’بو’ که مخفف ابو باشد بمعنی پدر و صاحب. و الف و لام تعریف غلط است، چرا که هوس لفظ فارسی است بمعنی آرزو. پس داخل کردن الف و لام بر او جائز نباشد بخلاف بوالفضول و بوالعجب و امثال آن که الفاظ عربی است. پس حق آن است که بلهوس بی واو و الف است. مرکب از لفظ بل، که بمعنی بسیار باشد و از لفظ هوس، بمعنی بسیارهوس. چنانکه بلکامه بمعنی بسیارکام و بلغار و بلغاک و بلغند. بمعنی بسیارغار و بسیارشور و بسیارپیچ. (شرح بوستان از میرعبدالواسع هانسوی). و فقیر، مؤلف کتاب آنندراج گوید که آنچه میرعبدالواسع در اینجا نوشته که هوس لفظ فارسی است بمعنی آرزو بمقتضای بشریت خطا واقع شد. چرا که از قاموس و صراح و منتخب صریح معلوم میشود که هوس لفظ عربی است بمعنی آرزو. در این صورت داخل کردن الف و لام بر او جائز باشد چنانکه ابوالفضل و ابوالعجب و امثال آن. و آنچه برهان و جهانگیری نوشته که بضم واو مجهول بمعنی آرزو و امید است در این صورت لفظ هوس غالباً فارسی الاصل نباشد بلکه نوعی ازتفریس باشد که لفظ هوس به فتحتین است، فارسیان به واو مجهول خوانده اند یا آنکه اتفاقاً سادۀ لفظ عربی و فارسی متشابه الحروف واقع گشته باشد. پس بلهوس بدون واو و الف چنانچه عبدالواسع فهمیده بر وزن مل نوش و گلدوز ثابت می شود و حال آنکه یکی از شعرا در کلام خودبه این وزن نیاورده بلکه همه بر وزن بوالعجب آورده اند. (آنندراج). بلهوس. (ناظم الاطباء). بلهوس. ابوالهوس. پرهوس. هوسکار. (فرهنگ فارسی معین) :
امروز مال و جاه خسان دارند
بازار دهر بوالهوسان دارند.
خاقانی.
مطرب چو طوطی بوالهوس انگشت و لب در کار و بس
از سینۀ بربط نفس در حلق مزمار آمده.
خاقانی.
سعدیا دامن توحید گرفتن کاریست
که نه از پنجۀ هر بوالهوسی برخیزد.
سعدی.
جهاندیده ای گفتش ای بوالهوس
ترا خود غم خویشتن بود و بس.
سعدی.
توجه بیشتر از عاشقان با بوالهوس دارد
کریمان دوست تردارند مهمان طفیلی را.
صائب.
رجوع به بلهوس شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُنْ ن ؟)
او راست: تذکره الغافل
لغت نامه دهخدا
(بُ هََ وَ)
بلهوس بودن. سبک رایی و گذارش وقت به آرزو و هوس بسیار. (ناظم الاطباء). و رجوع به بلهوس و بل شود.
- بلهوسی داشتن، آرزو و هوس بسیار داشتن. (ناظم الاطباء).
- بلهوسی کردن، گذرانیدن وقت را به هوس و آرزوی بسیار. (ناظم الاطباء) ، بزرگ از سلاطین هند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بوالهوس
تصویر بوالهوس
آنکه هوس بسیار دارد پرهوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلهوسی
تصویر بلهوسی
هوس بسیار، بلهوس بودن، آرزو و هوس بسیار داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
صفت شهوت پرست، هوی پرست، هوسباز، هوسران
فرهنگ واژه مترادف متضاد