جدول جو
جدول جو

معنی بوائق - جستجوی لغت در جدول جو

بوائق(بَ ءِ)
جمع واژۀ بائقه. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به بائقه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوارق
تصویر بوارق
بارقه، روشنایی، پرتو مثلاً بارقه ای از ایمان در او وجود دارد، برق زننده، درخشنده
فرهنگ فارسی عمید
(بَ سِ)
جمع واژۀ باسق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به باسق شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ءِ)
جمع واژۀ عائق. (از اقرب الموارد). رجوع به عائق شود، جمع واژۀ عائقه. (از آنندراج) (از غیاث اللغات). رجوع به عائقه شود، موانع و حوادث. (آنندراج) (غیاث اللغات). عوارض و موانع، آسیبها و آفتها. (فرهنگ فارسی معین) ، بدبختیها و سختیها و مصیبتها. (ناظم الاطباء). عوایق. رجوع به عوایق شود: بسبب نوازل محن و عوارض فتن و عوائق ایام و علائق روزگار، تیر تمنای ایشان بهدف مراد نمیرسید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 214).
- عوائق الدهر، سختیها و بلاهای زمانه. (منتهی الارب). شواغل روزگار از احداث. پیش آمدهای روزگار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ ءِ)
جمع واژۀ طوق. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ ءِ)
بطایق. ج بطاقه. (ناظم الاطباء). رجوع به بطاقه و بطایق شود، هزل گفتن. بطل فی حدیثه بطاله. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). و رجوع به بطالت شود
لغت نامه دهخدا
(بَ رِ)
جمع واژۀ بارقه. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس). جمع بارقه که بمعنی چیز روشن و بمعنی درخشندگی و روشنی باشد. مشتق از بروق که بمعنی درخشیدن است. (غیاث) (آنندراج) : وشایم بوارق لطایف او از اظلال نیل آمال محروم نگردد. (تاریخ بیهق ص 1). این رساله... که لمعه ای است از بوارق بیان و حدائق بنان او ایراد کرده میشود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 234 چ اول). هذه الاشراقات و البوارق و اللوایح. (حکمت اشراق ص 254).
لغت نامه دهخدا
(بَ شِ)
جمع واژۀ باشق. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ ءِ)
جمع واژۀ بائجه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به بائجه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ ءِ)
جمع واژۀ بائکه. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به بائکه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ ءِ)
جمع واژۀ بائنه. رجوع به بائنه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ ءِ)
جمع واژۀ بریقه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). وآن شیر است که بر آن پیه یا قدری روغن ریخته باشند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به بریقه شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
هالک، شهر کوچکی است در طرف وادی بطنان از اعمال حلب. از آنجا تا منبج دو میل و تا حلب ده میل است. (معجم البلدان). قریه ای از حلب. (منتهی الارب) ، یا باب جبول و در قدیم باب بزاعه. مؤلف قاموس الاعلام ترکی گوید: نام قصبۀ قضائیست درسنجاق و ولایت حلب به 37 هزارگزی مشرق حلب دارای 2500 تن نفوس، یک باب مدرسه یکباب جامع بزرگ و چارسوقی دارد، یاقوت حموی گوید: کرباس بسیار زیاد در این قصبه بافته بد مشق و مصر صادر کنند، باغها و باغچه های فراوان و انار و بادنجان آن معروفست، (قضای...) نیز مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: نام قضائی است در ولایت حلب و بانضمام نواحی ابوفلفل و ایلبکلو. و منبج تحتانی مشتمل بر 192 قریه و قریب 30000 تن نفوس مسلم که اکثر آنان عرب و برخی کرد و ترکند. محصولات زمین آن عبارت از انواع و اقسام حبوبات، میوجات و سبزیجات و مصنوعات آن گلیم و سجاده و نمد و نظایر اینها و پوستین های پوست بره است، در اندرون قضا 18 باب مکاتب صبیان دائر است و نیز یک دریاچۀ نمک دارد که سالانه قریب 5 میلیون قیه نمک سفید بسیار لذیذ حاصل شود و دور این دریاچه یک مسافت 18 ساعته تشکیل میدهد، کوهی است نزدیک هجر از زمین بحرین. (معجم البلدان) (مراصد الاطلاع) (آنندراج) ، ظاهراً باب الابواب. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 499)
لغت نامه دهخدا
جمع بارقه، درخش ها تابان ها تابش ها جمع بارق و بارقه درخشها رخشنده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوائق
تصویر عوائق
جمع عائق و عائقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوائق
تصویر طوائق
جمع طوق، یاره ها گردنبند ها پرگر ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بائق
تصویر بائق
سختی و بلا رسیده، یورش کننده، ستم کشنده، هالک
فرهنگ لغت هوشیار
بارقه ها، درخش ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد