جدول جو
جدول جو

معنی بهیتن - جستجوی لغت در جدول جو

بهیتن
گرفتن دریافت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهین
تصویر بهین
(دخترانه)
مرکب از بهین (بهترین) + آفرین (آفریننده)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهین
تصویر بهین
گزیده ترین، بهترین
فرهنگ فارسی عمید
(گِ گَ دی دَ)
فشار دادن و افشردن، دریافتن نشان چیزی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ)
دروغ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
(گِ کَ دَ نِ نِ)
فروگذاشتن. رها کردن. از دست دادن. هشتن. رجوع به هشتن
لغت نامه دهخدا
(بِ)
بهترین. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج) (رشیدی) (ناظم الاطباء). نیکوترین چیز. (شرفنامه). الانتقاء، بهین چیزی برگزیدن. (تاج المصادر بیهقی) :
بهین کار اندر جهان آن بود
که مانندۀ کار یزدان بود.
ابوشکور بلخی.
بهین زنان در جهان آن بود
کزو شوی همواره خندان بود.
فردوسی.
کرا جاه و چیز و جوانیش هست
بهین شادی این جهانیش هست.
اسدی.
سپهبد بهین برگزید از میان
ببخشید دیگر بر ایرانیان.
اسدی.
که کرد بهین کار جز بهین کس
حلاج نبافد هگرزدیبا.
ناصرخسرو.
بنگر که بهین کار چیست آن کن
تا شهره بباشی بدین و دنیا.
ناصرخسرو.
بدترین مرد اندر این عالم به بهین زنان دریغ بود. (سندبادنامه).
چون بهین مایه ات برفت از دست
هرچه سود آیدت زیان پندار.
خاقانی.
دست بر سر زنی گرت گویم
کان بهین عمر رفته باز پس آر.
خاقانی.
و مهین توانگران آن است که غم درویش خورد و بهین درویشان آن است که کم توانگر گیرد. (گلستان).
وضع دوران بنگر، ساغر عشرت برگیر
که بهر حالتی این است بهین اوضاع.
حافظ.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بهشتن
تصویر بهشتن
رها کردن، از دست دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهین
تصویر بهین
خوب نیکو، برگزیده منتخب، بهترین، گزیده ترین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهیت
تصویر بهیت
هاژ گیج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهین
تصویر بهین
((بِ))
برگزیده، منتخب
فرهنگ فارسی معین
بهترین، بهینه، خوب، نیکو، گزیده، منتخب، بهترین، نیکوترین، حلاج، نداف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اصابت کردن، مماس شدن و تکیه دادن دو جسم به هم
فرهنگ گویش مازندرانی
خریدن، گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
بخر خریدکن
فرهنگ گویش مازندرانی
گرفتن، سپوختن، به هم آمیختن
فرهنگ گویش مازندرانی
گندیدن گندیده شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
گذارندن، قرار دادن، گذاشتن، سپوختن
فرهنگ گویش مازندرانی
گفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
بدین
فرهنگ گویش مازندرانی
بیتن
فرهنگ گویش مازندرانی
گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
شعله ور شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
گریختن، فرار کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
زیر دست و پا انداختن کسی را با زبان، توهین و تحقیر کردنلگد
فرهنگ گویش مازندرانی