جدول جو
جدول جو

معنی بهوتن - جستجوی لغت در جدول جو

بهوتن
گفتن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هوتن
تصویر هوتن
(پسرانه)
خوش اندام، نیرومند، خوش اندام، نام یکی از متحدان داریوش درحمله به مغان، نام پسر ویشتاسب پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هوتن
تصویر هوتن
خوش قامت، خوش اندام
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ شُ دَ)
به لفظ تثنیه و الشرم بمعنی ’شق’ است و شاید از همین ماده اشتقاق شده باشد، نام جایگاهی است در بلاد بنی طی. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منصور بن یونس بن صلاح الدین بن حسن بن احمد بن علی بن ادریس بهوتی حنبلی. از شیوخ حنابله و مردی عالم و عاقل و متبحر در علوم دینی بود و بیشتر اوقات خود را صرف نوشتن مسائل فقهی میکرد و شبهای جمعه مجمعی جهت بحث و گفتگو در منزل خود ترتیب داده بود. او راست: 1- الروض المربع. 2- کشاف القناع عن الاقناع. وی در سال 1051 هجری قمری به مصر درگذشت. (معجم المطبوعات). رجوع به اعلام زرکلی ج 1 ص 159 شود
لغت نامه دهخدا
(گِ کَ دَ نِ نِ)
فروگذاشتن. رها کردن. از دست دادن. هشتن. رجوع به هشتن
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ تَ)
بداصل. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ تَ)
پشوتن معنی ترکیبی آن راصاحب فرهنگ. ’انجمن آرا’ و ’آنندراج’. تن خود را بشوی دانسته اند بخیال اینکه کلمه دری باشد اما چنین نیست. نام برادر اسفندیار است. (برهان) (سروری) (فرهنگ نظام). نام پسر گشتاسب و برادر اسفندیار است. (ناظم الاطباء). نام پسر گشتاسب از کتایون دختر قیصر و او برادر اسفندیار است از یک مادر و پدر. بکسر اول و فتح فوقانی بوزن فزودن، نام برادر اسفندیار پسر گشتاسب شاه که در عقل و دانش و اخلاق پسندیده مشهور و معروف به وده و در معنی وزارت اسفندیار را می نموده در سفر زابلستان چندانکه خواست میانه رستم و اسفندیار اصلاحی کند میسر نگردید بعد از قتل اسفندیار نامه به گشتاسب نوشته معذرت خواست در آنجا فردوسی گوید:
یکی نامه بنوشت رستم بدرد
همه کار فرزند او یاد کرد.
بشه گفت یزدان گوای من است
بشوتن درین رهنمای من است.
بشوتن بیامد گواهی بداد
سخنهای رستم همه کرد یاد.
فردوسی.
و رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 93 و حبیب السیر چ قدیم طهران ج 1 ص 72 و فرهنگ شاهنامۀ شفق و شعوری ج 1 و پشوتن شود
لغت نامه دهخدا
(لَهَْ وْ تَ)
که بلهو پردازد:
گاه نظم و گاه نثر و گاه مدح و گاه هجو
روز جد و روز هزل و روز کلک و روز دن
درّبار و مشکریز و نوش طبع و زهرفعل
جان فروز و دلگشا و غمزدا و لهوتن.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بسیار دروغ باف. ج، بهت، بهوت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بهشتن
تصویر بهشتن
رها کردن، از دست دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهوتن
تصویر لهوتن
((لَ وْ تَ))
مشغول کننده، سرگرم کننده
فرهنگ فارسی معین
ایستاندن
فرهنگ گویش مازندرانی
گذارندن، قرار دادن، گذاشتن، سپوختن
فرهنگ گویش مازندرانی
درهم پاشیدن، خراب شدن، از ریخت و قیافه افتادن
فرهنگ گویش مازندرانی
مکیدن شیر از پستان مادر
فرهنگ گویش مازندرانی
گرفتن دریافت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
گفتن، ابراز کردن، بیان کردن، دوختن
فرهنگ گویش مازندرانی
سوختن
فرهنگ گویش مازندرانی
فروختن
فرهنگ گویش مازندرانی
دوختن
فرهنگ گویش مازندرانی
بئوتن
فرهنگ گویش مازندرانی
کندن از ریشه درآوردن
فرهنگ گویش مازندرانی