نوعی گل سفید رنگ با بوتۀ پرخار و برگ های دراز و بریده و ریشۀ شبیه زردک که در جنگل ها و کوه ها می روید و در زمستان و میان برف گل می دهد، بهمنین، گل بهمن، بهمن
نوعی گُل سفید رنگ با بوتۀ پرخار و برگ های دراز و بریده و ریشۀ شبیه زردک که در جنگُل ها و کوه ها می روید و در زمستان و میان برف گُل می دهد، بَهمَنَین، گُلِ بَهمَن، بَهمَن
نام گلی است مشابه زعفران. (آنندراج). تثنیۀ بهمن. بهمن سرخ و سفید. (یادداشت بخط مؤلف). بهمنا. بهمن سرخ و بهمن سپید. (ناظم الاطباء). و رجوع به بهمن و بهمنا شود
نام گلی است مشابه زعفران. (آنندراج). تثنیۀ بهمن. بهمن سرخ و سفید. (یادداشت بخط مؤلف). بهمنا. بهمن سرخ و بهمن سپید. (ناظم الاطباء). و رجوع به بهمن و بهمنا شود
نوعی گل سفید رنگ با بوتۀ پرخار و برگ های دراز و بریده و ریشۀ شبیه زردک که در جنگل ها و کوه ها می روید و در زمستان و میان برف گل می دهد، بهمن، گل بهمن، بهمنان
نوعی گُل سفید رنگ با بوتۀ پرخار و برگ های دراز و بریده و ریشۀ شبیه زردک که در جنگُل ها و کوه ها می روید و در زمستان و میان برف گُل می دهد، بَهمَن، گُلِ بَهمَن، بَهمَنان
جشنی که ایرانیان قدیم، تا چند قرن پس از اسلام، در روز دوم بهمن، به واسطۀ توافق نام روز با نام ماه می گرفته اند و در این روز انواع خوراک ها پخته و مهمانی می کرده اند، بهمن روز
جشنی که ایرانیان قدیم، تا چند قرن پس از اسلام، در روز دوم بهمن، به واسطۀ توافق نام روز با نام ماه می گرفته اند و در این روز انواع خوراک ها پخته و مهمانی می کرده اند، بهمن روز
مرادف و متتابع فلان است که چیزی مجهول و غیرمعلوم باشد. (برهان). فلان و بهمان و... کنایه از دو چیز یا دو شخص غیرمعین که آنرا باستار و پیستار هم میگویند. (از آنندراج). مرادف فلان و بهمان یعنی چون بطور مبهم خواسته باشند نام کسی یا چیزی را بیان کنند این کلمه را ذکر نمایند و گاه ’بهمان کس’ و ’بهمان چیز’ نیز گویند. (ناظم الاطباء). متابع فلان است. (شرفنامه). اسمی است برای شخص مجهول غیرمعین چنانچه فلان و این اسم در فارسی برای تمثیل استعمال کنند چنانچه زید و عمرو و بکر در عربی. (غیاث). کنایه از شخص مبهم چون فلان. (رشیدی). تابع فلان است و گاه متبوع او باشد یعنی بهمان و فلان گویند و این بجای نامی یا نامهایی که بردن آن بعلتی نخواهند شد. (صحاح الفرس) : بادام تر و سیکی و بهمان وباستار ای خواجه کن همین و همی بر رهی شمار. رودکی. از گواز و تش و انگشتۀ بهمان و فلان با تبرزین و دبوسی و رکاب کمری. کسایی. نه فلان کرد و نه بهمان و نه پیر و نه جوان نه ز تحویل سر سال بدو نه تقویم. ؟ (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 390). نه فلان جرم کرد نه بهمان نه بکس بود امید و نز کس بیم. ؟ (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 388). گویی که فلان مرا چنین گفت وآورد مرا خبر ز بهمان. ناصرخسرو. اگر گویی فلان کس داد و بهمان مر مرا رخصت بدانجا هم فلان بیزار گردد از تو هم بهمان. ناصرخسرو. من نگویم همی که این شر و شور از فلانیست یا ز بهمانیست. مسعودسعد. آواز برآورده که ای قوم تن خویش دوزخ مبرید از پی بهمان و فلان را. سنایی (از آنندراج). فلان و بهمان گویی که توبه یافته اند چه مانع است مرا من فلان و بهمانم. سوزنی. در نسبت شاهی تو همچون شه شطرنج نامی است دگر هیچ نه بهمان و فلان را. انوری. چون ترک جان گرفتم در عشق روی چون تو بر من فلان چه گوید بهمان چه کار دارد. خاقانی. حسبه ﷲ نظر کن یک زمان در کار من تا رهم از منت احسان بهمان و فلان. قواس، نام دیوی نیز هست. (آنندراج) ، بهمن سرخ و بهمن سفید. (ناظم الاطباء). رجوع به بهمنان شود
مرادف و متتابع فلان است که چیزی مجهول و غیرمعلوم باشد. (برهان). فلان و بهمان و... کنایه از دو چیز یا دو شخص غیرمعین که آنرا باستار و پیستار هم میگویند. (از آنندراج). مرادف فلان و بهمان یعنی چون بطور مبهم خواسته باشند نام کسی یا چیزی را بیان کنند این کلمه را ذکر نمایند و گاه ’بهمان کس’ و ’بهمان چیز’ نیز گویند. (ناظم الاطباء). متابع فلان است. (شرفنامه). اسمی است برای شخص مجهول غیرمعین چنانچه فلان و این اسم در فارسی برای تمثیل استعمال کنند چنانچه زید و عمرو و بکر در عربی. (غیاث). کنایه از شخص مبهم چون فلان. (رشیدی). تابع فلان است و گاه متبوع او باشد یعنی بهمان و فلان گویند و این بجای نامی یا نامهایی که بردن آن بعلتی نخواهند شد. (صحاح الفرس) : بادام تر و سیکی و بهمان وباستار ای خواجه کن همین و همی بر رهی شمار. رودکی. از گواز و تش و انگشتۀ بهمان و فلان با تبرزین و دبوسی و رکاب کمری. کسایی. نه فلان کرد و نه بهمان و نه پیر و نه جوان نه ز تحویل سر سال بدو نه تقویم. ؟ (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 390). نه فلان جرم کرد نه بهمان نه بکس بود امید و نز کس بیم. ؟ (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 388). گویی که فلان مرا چنین گفت وآورد مرا خبر ز بهمان. ناصرخسرو. اگر گویی فلان کس داد و بهمان مر مرا رخصت بدانجا هم فلان بیزار گردد از تو هم بهمان. ناصرخسرو. من نگویم همی که این شر و شور از فلانیست یا ز بهمانیست. مسعودسعد. آواز برآورده که ای قوم تن خویش دوزخ مبرید از پی بهمان و فلان را. سنایی (از آنندراج). فلان و بهمان گویی که توبه یافته اند چه مانع است مرا من فلان و بهمانم. سوزنی. در نسبت شاهی تو همچون شه شطرنج نامی است دگر هیچ نه بهمان و فلان را. انوری. چون ترک جان گرفتم در عشق روی چون تو بر من فلان چه گوید بهمان چه کار دارد. خاقانی. حسبه ﷲ نظر کن یک زمان در کار من تا رهم از منت احسان بهمان و فلان. قواس، نام دیوی نیز هست. (آنندراج) ، بهمن سرخ و بهمن سفید. (ناظم الاطباء). رجوع به بهمنان شود
سلاطین بهمنی شاهاگلبرگه. سلسله ای از سلاطین که در دکن و نواحی مجاور آن (هندوستان) از 748- 933 هجری قمری حکومت کرده اندو مؤسس این سلسله حسن بود که با عنوان علاءالدین گانگو بهمنی بر تخت سلطنت نشست. (فرهنگ فارسی معین)
سلاطین بهمنی شاهاگلبرگه. سلسله ای از سلاطین که در دکن و نواحی مجاور آن (هندوستان) از 748- 933 هجری قمری حکومت کرده اندو مؤسس این سلسله حسن بود که با عنوان علاءالدین گانگو بهمنی بر تخت سلطنت نشست. (فرهنگ فارسی معین)