- بهق
- پارسی تازی شده بهک: بیماری پوستی پوست سپید می شود سر چپ خالها و نقطه های سیاه و سفید روی بدن لک و پیس کک مک بهک. توضیح در بعضی کتب بهق را مرادف بالکه های حاصل از مرض جذام دانسته اند ولی بطور کلی منظوراز بهق لک و پیس های روی بدن است و حتی لکه های ناشی از برص را هم بهق گویند
معنی بهق - جستجوی لغت در جدول جو
- بهق
- نوعی لکه که بر روی پوست بدن پیدا می شود
بهق سفید: در پزشکی نوعی بهق که طی آن قسمتی از پوست بدن سیاه می شود و اگر با انگشت فشار بدهند به رنگ سرخ درمی آید و برجستگی های بسیار ریز در زیر انگشت احساس می گردد، اما کرک هایی که روی پوست قرار گرفته تغییر رنگ نمی دهد
بهق سفید: در پزشکی نوعی بهق که طی آن قسمتی از پوست بدن اندکی سفید می شود اما کرک های سیاه یا خرمایی وجود دارد و برجستگی های ریز در زیر انگشت احساس می شود
- بهق ((بَ هَ))
- خال ها و نقطه های سیاه و سفید روی بدن، لک و پیس، کک و مک، بهک
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
در پزشکی نوعی بهق که طی آن قسمتی از پوست بدن سیاه می شود و اگر با انگشت فشار بدهند به رنگ سرخ درمی آید و برجستگی های بسیار ریز در زیر انگشت احساس می گردد، اما کرک هایی که روی پوست قرار گرفته تغییر رنگ نمی دهد
گیجی
قیمت
خیو افکندن تف انداختن گلیزیدن
خیو افکندن تف انداختن گلیزیدن
تف کردن، خوار کردن
با چوبدست زدن، تیز نگریستن، باز ماند
در بگشادن، واگشادن در
پشه یک پشه گاو تخمی گاونری که از آن برای تولید مثل استفاده میکنند
پارسی تازی شده بیهگ
سر چشمه، رود کنار
پارسی تازی شده بوته بوته زرگری
پیس چشم
براستی، بدرستی، عادلانه
پارسی است بای یکی از سازها سازی است از مقیدات آلات ذوات النفخ بطول یک وجب و دارای سوراخهای و زبانه هایی بر دهانه آن
درخش، کهربا، روشنایی
شیپور، شاخ میان تهی
نیکوئی و خوبی، خوشی و بهتری
صفه، ایوان، کوشک، بالاخانه
شادان و فرحناک شدن
با هم، همراه، جمعاً، با یکدیگر
نفرین کردن، اندک و آسان ناچیز دوم شخص مفرد امر حاضر از هلیدن بگذار، آنکه بدهی خود را پرداخته یا حساب خویش را واریز کرده و مدیون نیست
مرضی است که در آن پوست بدن آدمی سفید شود بهق
هندی تازی گشته بهت شیر برنج
تشنگی
دلیری
راندن دور کردن: به درشتی چیرگی
نصیب، قسمت، بهره، حظ
شادمان شادی