از: به + تر، علامت صیغۀ تفضیلی، نیکوتر. خوبتر. زیباتر. جمیل تر. (فرهنگ فارسی معین). خوبتر و نیکوتر. زیباتر. شایسته تر و پسندیده تر. (ناظم الاطباء) : چیست از گفتار خوش بهتر که او مار را آرد برون از آشیان. خفاف. مار را هرچند بهتر پروری چون یکی خشم آورد کیفر بری. بوشکور. همانم نه امروز دیگر شدم ز دی بهترم من نه بدتر شدم. فردوسی. ستاره شمر اختران را بدید یکی روز بهترچنان چون سزید. فردوسی. گفتم ای زن که تو بهتر ز زنان باشی از نکوکاران وز شرمگنان باشی. منوچهری. ز بهتر سخن نیست پاینده تر وز او خوشتر و دل فزاینده تر. اسدی. فرمان خداوند را باشد که وی حال بندگان بهتر داند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 229). بدو گفتم ای بهتر از جان و دل چو بردی دل من کنون جان ببر. مسعودسعد. پرسید (بخت النصر دانیال را) که چون بود در آتش شما را، گفت هرچه بهتر. (مجمل التواریخ و القصص). در این میان بهتر بنگریست هر دو پای خود را بر سر چهار مار دید. (کلیله و دمنه). بر دشمنان نهم دل چون دوستان نبینم با بدتری بسازم چون بهتری ندارم. خاقانی. من بدلها انگبینم او چو موم پس تو زین دو آنچه بهتر برگزین. خاقانی. ثنا باد بر جان پیغمبرش محمد فرستادۀ بهترش. سعدی. - امثال: رفت بهترش کند بدتر شد. همنشینم به بود تا من از او بهتر شوم. - از ما بهتران، جن و پری. (یادداشت بخط مؤلف) ، مأمور بهداری که عهده دار رسیدگی به بهداشت مردم مخصوصاً اهالی قرا و قصبات است. (فرهنگ فارسی معین)
از: بِه ْ + تر، علامت صیغۀ تفضیلی، نیکوتر. خوبتر. زیباتر. جمیل تر. (فرهنگ فارسی معین). خوبتر و نیکوتر. زیباتر. شایسته تر و پسندیده تر. (ناظم الاطباء) : چیست از گفتار خوش بهتر که او مار را آرد برون از آشیان. خفاف. مار را هرچند بهتر پروری چون یکی خشم آورد کیفر بری. بوشکور. همانم نه امروز دیگر شدم ز دی بهترم من نه بدتر شدم. فردوسی. ستاره شمر اختران را بدید یکی روز بهترچنان چون سزید. فردوسی. گفتم ای زن که تو بهتر ز زنان باشی از نکوکاران وز شرمگنان باشی. منوچهری. ز بهتر سخن نیست پاینده تر وز او خوشتر و دل فزاینده تر. اسدی. فرمان خداوند را باشد که وی حال بندگان بهتر داند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 229). بدو گفتم ای بهتر از جان و دل چو بردی دل من کنون جان ببر. مسعودسعد. پرسید (بخت النصر دانیال را) که چون بود در آتش شما را، گفت هرچه بهتر. (مجمل التواریخ و القصص). در این میان بهتر بنگریست هر دو پای خود را بر سر چهار مار دید. (کلیله و دمنه). بر دشمنان نهم دل چون دوستان نبینم با بدتری بسازم چون بهتری ندارم. خاقانی. من بدلها انگبینم او چو موم پس تو زین دو آنچه بهتر برگزین. خاقانی. ثنا باد بر جان پیغمبرش محمد فرستادۀ بهترش. سعدی. - امثال: رفت بهترش کند بدتر شد. همنشینم به بود تا من از او بهتر شوم. - از ما بهتران، جن و پری. (یادداشت بخط مؤلف) ، مأمور بهداری که عهده دار رسیدگی به بهداشت مردم مخصوصاً اهالی قرا و قصبات است. (فرهنگ فارسی معین)
نام سالی است سیزده ماهه که پارسیان پیش از ظهور اسلام از کبیسه یکصدوبیست سال اعتبار میکرده اند. یعنی بعد از هر صدوبیست سال یک سال را سیزده ماه میشمردند و آنرا بهترک مینامیده اند. و این سال در زمان هر پادشاه که واقع میشد دلیل بر شوکت و عظمت آن پادشاه میداشته اند و او را اعظم سلاطین می دانسته اند. بلکه عقیدۀ آنها این بوده که سال بهترک جز در زمان پادشاه ذوشوکت واقع نمیشود، چنانکه در زمان انوشیروان واقع شد و در آن سال دو اردیبهشت وقوع یافت. (برهان) (آنندراج) (از انجمن آرا) (از رشیدی) (از جهانگیری) (از هفت اقلیم) (از ناظم الاطباء) : ز دور چرخ تو را عمر آنقدر بادا که بهترک سزدش عمر نوح و صد چون آن. شهریاری (از انجمن آرا). مصحف بهیزک است. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به بهیزک شود
نام سالی است سیزده ماهه که پارسیان پیش از ظهور اسلام از کبیسه یکصدوبیست سال اعتبار میکرده اند. یعنی بعد از هر صدوبیست سال یک سال را سیزده ماه میشمردند و آنرا بهترک مینامیده اند. و این سال در زمان هر پادشاه که واقع میشد دلیل بر شوکت و عظمت آن پادشاه میداشته اند و او را اعظم سلاطین می دانسته اند. بلکه عقیدۀ آنها این بوده که سال بهترک جز در زمان پادشاه ذوشوکت واقع نمیشود، چنانکه در زمان انوشیروان واقع شد و در آن سال دو اردیبهشت وقوع یافت. (برهان) (آنندراج) (از انجمن آرا) (از رشیدی) (از جهانگیری) (از هفت اقلیم) (از ناظم الاطباء) : ز دور چرخ تو را عمر آنقدر بادا که بهترک سزدش عمر نوح و صد چون آن. شهریاری (از انجمن آرا). مصحف بهیزک است. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به بهیزک شود
زن کوتاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به بهتر شود، دانۀ بهتر. خال زیباتر: بر آتش رخ زیبای او بجای سپند بغیر خال سیاهش که دید بهدانه. حافظ
زن کوتاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به بُهتُر شود، دانۀ بهتر. خال زیباتر: بر آتش رخ زیبای او بجای سپند بغیر خال سیاهش که دید بهدانه. حافظ
نیکی. نیکویی. زیبایی. خوبی. پاکی: به فر تو گفتا همه بهتری است ابا تو همه رنج رامشگری است. فردوسی. گذشتیم از این سد اسکندری همه بهتری جو و نیک اختری. فردوسی. همی گفت کای برتر از برتری فزایندۀ پاکی و بهتری. فردوسی. سخن به ز شکر کز او مرد را زدرد فرومایگی بهتری است. ناصرخسرو. به شدم و بهتری نصیب تو بادا چهرۀ تو چون گل طری و براورش. سوزنی، سبکی و شتابی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). سبکی و شتابی کردن در رفتار. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
نیکی. نیکویی. زیبایی. خوبی. پاکی: به فر تو گفتا همه بهتری است ابا تو همه رنج رامشگری است. فردوسی. گذشتیم از این سد اسکندری همه بهتری جو و نیک اختری. فردوسی. همی گفت کای برتر از برتری فزایندۀ پاکی و بهتری. فردوسی. سخن به ز شکر کز او مرد را زدرد فرومایگی بهتری است. ناصرخسرو. به شدم و بهتری نصیب تو بادا چهرۀ تو چون گل طری و براورش. سوزنی، سبکی و شتابی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). سبکی و شتابی کردن در رفتار. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)