شکوفه، گل، سه ماه اول سال شمسی، نام اولین فصل سال، پس از زمستان و پیش از تابستان، شکوفه درختان خانواده مرکبات، کنایه از لطافت وزیبایی، نام شهری در کردستان، مرکز کردستان در دوره سلجوقی، لقب شاعر و نویسنده و محقق کرد (نگارش کردی: بههار)
شکوفه، گل، سه ماه اول سال شمسی، نام اولین فصل سال، پس از زمستان و پیش از تابستان، شکوفه درختان خانواده مرکبات، کنایه از لطافت وزیبایی، نام شهری در کردستان، مرکز کردستان در دوره سلجوقی، لقب شاعر و نویسنده و محقق کرد (نگارش کردی: بههار)
نیک اندیش، برف انبوه که از کوه فرو ریزد، پسر و جانشین اسفندیار، نام ماه یازدهم از سال شمسی، نام فرشته نگهبان چهارپایان سودمند، نام روز دوم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، نام یکی از لحنهای قدیم موسیقی ایرانی
نیک اندیش، برف انبوه که از کوه فرو ریزد، پسر و جانشین اسفندیار، نام ماه یازدهم از سال شمسی، نام فرشته نگهبان چهارپایان سودمند، نام روز دوم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، نام یکی از لحنهای قدیم موسیقی ایرانی
پهلوی ’وهان’. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). عذر نابجا. دست آویز. (فرهنگ فارسی معین). عذر. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). عذر بیجا و ناپسندیده... و دنباله دار از صفات اوست و با لفظ (آوردن) ، ماندن، داشتن، انگیختن، شکستن، نهادن، افکندن، افتادن و دادن مستعمل است. (از آنندراج) .... عذر بیجا... و دست آویز. (ناظم الاطباء). دفع دادن بحیلت و چاپلوسی. (صحاح الفرس). دست آویز. دست پیچ. مستمسک. (یادداشت بخط مؤلف) : آزار بیش بینی زین گردون گر تو بهر بهانه بیازاری. رودکی. ستم را میان وکرانه نبود همیدون ستم را بهانه نبود. فردوسی. بهانه چه داری تو بر من بیار که بر من سگالی بد روزگار. فردوسی. تا کی بود بهانه و تا کی بود عتاب این عشق نیست جانا جنگ است و کارزار. فرخی. چرا من خویشتن را بد پسندم بهانه زآن بدی بر چرخ بندم. (ویس و رامین). چرا داری مر او را تو بخانه بدین کار از تو ننیوشم بهانه. (ویس و رامین). نظام بگسست که غلامان سرایی از اشتر بزیر آمدند و اسبان ستدن گرفتند از تازیکان از هرکس که ضعیف تر بودند بهانه اینکه جنگ نخواهیم کرد و... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 638). و فوجی لشکر به قصدار فرستاد تا پشت جامه دار باشد و کار مکران زود قرار گیرد و این بهانه بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 250). تو که بونصری به بهانۀ عیادت نزدیک خواجۀ بزرگ رو. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 368). ز خوشی و خوی خردمندیم بهانه چه داری که نپسندیم. اسدی. در این رهگذر چند خواهی نشستن چرا برنخیزی چه ماندت بهانه. ناصرخسرو. گوش تو زی بانگ او و خواندن او را بر سر کوی ایستاده ای به بهانه. ناصرخسرو. بهانه بر قضا چه نهی چو مردان عزم خدمت کن چو کردی عزم بنگر تا چه توفیق و توان بینی. سنایی. هرچه مانده بودند از این موبدان همه به بهانه بکشت. (مجمل التواریخ). عنان عمر شد از کف رکاب می بکف آر که دل به توبه شکستن بهانه بازآورد. خاقانی. شکایت کرد از احداث زمانه که پیش آورد چندانش بهانه. نظامی. تا جان نرود ز خانه بیرون نایی تو از این بهانه بیرون. نظامی. فی الجمله چه جویم و چه گویم جمله تویی و دگر بهانه. عطار. چه جای من که بلغزد سپهر شعبده باز از این حیل که در انبانۀ بهانۀ تست. حافظ. - امثال: بهشت را به بهانه نمی دهند یا بهشت را به بهانه می دهند. حیله جو را بهانه بسیار است.
پهلوی ’وهان’. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). عذر نابجا. دست آویز. (فرهنگ فارسی معین). عُذر. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). عذر بیجا و ناپسندیده... و دنباله دار از صفات اوست و با لفظ (آوردن) ، ماندن، داشتن، انگیختن، شکستن، نهادن، افکندن، افتادن و دادن مستعمل است. (از آنندراج) .... عذر بیجا... و دست آویز. (ناظم الاطباء). دفع دادن بحیلت و چاپلوسی. (صحاح الفرس). دست آویز. دست پیچ. مستمسک. (یادداشت بخط مؤلف) : آزار بیش بینی زین گردون گر تو بهر بهانه بیازاری. رودکی. ستم را میان وکرانه نبود همیدون ستم را بهانه نبود. فردوسی. بهانه چه داری تو بر من بیار که بر من سگالی بد روزگار. فردوسی. تا کی بود بهانه و تا کی بود عتاب این عشق نیست جانا جنگ است و کارزار. فرخی. چرا من خویشتن را بد پسندم بهانه زآن بدی بر چرخ بندم. (ویس و رامین). چرا داری مر او را تو بخانه بدین کار از تو ننیوشم بهانه. (ویس و رامین). نظام بگسست که غلامان سرایی از اشتر بزیر آمدند و اسبان ستدن گرفتند از تازیکان از هرکس که ضعیف تر بودند بهانه اینکه جنگ نخواهیم کرد و... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 638). و فوجی لشکر به قصدار فرستاد تا پشت جامه دار باشد و کار مکران زود قرار گیرد و این بهانه بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 250). تو که بونصری به بهانۀ عیادت نزدیک خواجۀ بزرگ رو. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 368). ز خوشی و خوی خردمندیم بهانه چه داری که نپسندیم. اسدی. در این رهگذر چند خواهی نشستن چرا برنخیزی چه ماندت بهانه. ناصرخسرو. گوش تو زی بانگ او و خواندن او را بر سر کوی ایستاده ای به بهانه. ناصرخسرو. بهانه بر قضا چه نهی چو مردان عزم خدمت کن چو کردی عزم بنگر تا چه توفیق و توان بینی. سنایی. هرچه مانده بودند از این موبدان همه به بهانه بکشت. (مجمل التواریخ). عنان عمر شد از کف رکاب می بکف آر که دل به توبه شکستن بهانه بازآورد. خاقانی. شکایت کرد از احداث زمانه که پیش آورد چندانش بهانه. نظامی. تا جان نرود ز خانه بیرون نایی تو از این بهانه بیرون. نظامی. فی الجمله چه جویم و چه گویم جمله تویی و دگر بهانه. عطار. چه جای من که بلغزد سپهر شعبده باز از این حیل که در انبانۀ بهانۀ تست. حافظ. - امثال: بهشت را به بهانه نمی دهند یا بهشت را به بهانه می دهند. حیله جو را بهانه بسیار است.
ماه یازدهم از سال خورشیدی که ماه دوم از فصل زمستان می باشد و توده برف را گویند که در اثر وزش باد در بالای کوه جمع شده ناگهان سرازیر می گردد نامیده می شود
ماه یازدهم از سال خورشیدی که ماه دوم از فصل زمستان می باشد و توده برف را گویند که در اثر وزش باد در بالای کوه جمع شده ناگهان سرازیر می گردد نامیده می شود
صفتی است در آدمی که خوبی دیگران را برای خود نیز خواهد و این صفت برخلاف حسد ممدوح است چه حسود صفات خوب دیگران را فقط از برای خود خواهد اما بژهان چنین نیست غبطه
صفتی است در آدمی که خوبی دیگران را برای خود نیز خواهد و این صفت برخلاف حسد ممدوح است چه حسود صفات خوب دیگران را فقط از برای خود خواهد اما بژهان چنین نیست غبطه