دهی است از دهستان درکاسعیده بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری، محلی است کوهستانی و جنگلی و هوای آن مرطوب ومالاریائی واقع در 18 هزارگزی شمال کیاسر و 3 هزارگزی شمال راه عمومی کیاسر بساری سکنۀ آن در حدود 200 تن و مذهب آنها شیعه و زبانشان مازندرانی و فارسی است، آب آنجا از چشمه و رود خانه گرم آب، محصولات غلات وبرنج است، شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان کرباس و شال بافی و راه مالرو میباشد معدن زغال سنگ نیز در آنجا وجود دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی است از دهستان درکاسعیده بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری، محلی است کوهستانی و جنگلی و هوای آن مرطوب ومالاریائی واقع در 18 هزارگزی شمال کیاسر و 3 هزارگزی شمال راه عمومی کیاسر بساری سکنۀ آن در حدود 200 تن و مذهب آنها شیعه و زبانشان مازندرانی و فارسی است، آب آنجا از چشمه و رود خانه گرم آب، محصولات غلات وبرنج است، شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان کرباس و شال بافی و راه مالرو میباشد معدن زغال سنگ نیز در آنجا وجود دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
عبارت از نیرویی است که در موقع انقباض و انبساط قلب از طرف خون بر جدار شریانها وارد می شود. حالت اولی را فشار ماکزیما و حالت دومی را فشار می نیما گویند: فشار خون شریانی. (از فرهنگ فارسی معین). - فشار خون سنج، اسبابی که بوسیلۀ آن فشار ماکزیما و می نیمای خون را در شریانها اندازه می گیرند. اسباب اندازه گیری فشار خون. (فرهنگ فارسی معین)
عبارت از نیرویی است که در موقع انقباض و انبساط قلب از طرف خون بر جدار شریانها وارد می شود. حالت اولی را فشار ماکزیما و حالت دومی را فشار می نیما گویند: فشار خون شریانی. (از فرهنگ فارسی معین). - فشار خون سنج، اسبابی که بوسیلۀ آن فشار ماکزیما و می نیمای خون را در شریانها اندازه می گیرند. اسباب اندازه گیری فشار خون. (فرهنگ فارسی معین)
راه گذر باد، (برهان) (ناظم الاطباء)، جائی بود که بادبرو گذارنده بود یعنی بادگیر، (اوبهی)، جای گذار باد بود، (لغت فرس اسدی)، بادگیر باشد، (معیار جمالی)، رهگذار باد باشد یعنی بادگیر، (سروری) : بر گذار حملۀ او بوقبیس تودۀحلقان شمر در بادخون، اثیر اخسیکتی، دشمن درگاه بواسحاق را دیده و دل دایم از غم باد خون گردد الحق چون سموم از باد صبح بگذرد اعداش را بر بادخون، شمس فخری (از معیار جمالی)، ، مردم با رحم و مروت، (ناظم الاطباء)، رجوع به با شود
راه گذر باد، (برهان) (ناظم الاطباء)، جائی بود که بادبرو گذارنده بود یعنی بادگیر، (اوبهی)، جای گذار باد بود، (لغت فرس اسدی)، بادگیر باشد، (معیار جمالی)، رهگذار باد باشد یعنی بادگیر، (سروری) : بر گذار حملۀ او بوقبیس تودۀحلقان شمر در بادخون، اثیر اخسیکتی، دشمن درگاه بواسحاق را دیده و دل دایم از غم باد خون گردد الحق چون سموم از باد صبح بگذرد اعداش را بر بادخون، شمس فخری (از معیار جمالی)، ، مردم با رحم و مروت، (ناظم الاطباء)، رجوع به با شود
هنگام بهار. (ناظم الاطباء). بهار. (آنندراج). هنگام بهار و فصل بهار. (فرهنگ فارسی معین) : بهاران و جیحون و آب روان سه اسب و سه جوشن سه برگستوان. فردوسی. خوشا بهاران کز خرمی و بخت جوان همی بدیدن روی تو تازه گردد جان. فرخی. تو تن آسای بشادی و زترکان بدیع کاخ تو چون که کنشت است و بهاران تو شاد. فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 46). خاصه هنگام بهاران که جهان خوش گشته ست آسمان ابلق و روی زمی ابرش گشته ست. منوچهری. بشهرش نه برف و نه باران بدی جز اندک نمی کز بهاران بدی. اسدی. تا زمستان بسی نیاساید در بهاران جهان نیاراید. سنایی. بهاران آمد و آورد باد و ابر نیسانی چو طبع و خلق تو هر دو جهان شد خرم و بویا. مسعودسعد. هرچه کاری در بهاران تیر ماهان بدروی. خواجه عبداﷲ انصاری. ز هر سو قطره های برف و باران شده بارنده چون ابر بهاران. نظامی. گر بهاران شکوفه میوه کند من شکوفه کنم ز میوۀ تر. خاقانی. در بهاران کی شود سرسبز سنگ خاک شو تا گل بروید رنگ رنگ. مولوی. بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران. سعدی. آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد. حافظ.
هنگام بهار. (ناظم الاطباء). بهار. (آنندراج). هنگام بهار و فصل بهار. (فرهنگ فارسی معین) : بهاران و جیحون و آب روان سه اسب و سه جوشن سه برگستوان. فردوسی. خوشا بهاران کز خرمی و بخت جوان همی بدیدن روی تو تازه گردد جان. فرخی. تو تن آسای بشادی و زترکان بدیع کاخ تو چون که کنشت است و بهاران تو شاد. فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 46). خاصه هنگام بهاران که جهان خوش گشته ست آسمان ابلق و روی زمی ابرش گشته ست. منوچهری. بشهرش نه برف و نه باران بدی جز اندک نمی کز بهاران بدی. اسدی. تا زمستان بسی نیاساید در بهاران جهان نیاراید. سنایی. بهاران آمد و آورد باد و ابر نیسانی چو طبع و خلق تو هر دو جهان شد خرم و بویا. مسعودسعد. هرچه کاری در بهاران تیر ماهان بدروی. خواجه عبداﷲ انصاری. ز هر سو قطره های برف و باران شده بارنده چون ابر بهاران. نظامی. گر بهاران شکوفه میوه کند من شکوفه کنم ز میوۀ تر. خاقانی. در بهاران کی شود سرسبز سنگ خاک شو تا گل بروید رنگ رنگ. مولوی. بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران. سعدی. آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد. حافظ.
ظاهراً با بلوک ’بهار’ که نزدیک همدان است مربوط میشود و به یکی از ایلات ترک عهد صفویه مربوط است. محتمل است که ایل مزبور در اتحادیۀ قراقویونلو عضویت داشته و در قلمرو آنان بوده است. (فرهنگ فارسی معین). از ایلات خمسۀ فارس. این ایل به تیره های ذیل تقسیم میشود: ابراهیم خانی، احمدلو، اسماعیل خانی، بوربور، بکله، چام، بزرگی، جرگه، جوقه، حاجی ترلو. حاجی عطارلو. حیدرلو. رسول خانی. سقز. صفی خانی. عیسی بیگ لو. کریم لو. کلاه پوستی. مشهدلو. ناصربیگ لو. ورثه. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 86)
ظاهراً با بلوک ’بهار’ که نزدیک همدان است مربوط میشود و به یکی از ایلات ترک عهد صفویه مربوط است. محتمل است که ایل مزبور در اتحادیۀ قراقویونلو عضویت داشته و در قلمرو آنان بوده است. (فرهنگ فارسی معین). از ایلات خمسۀ فارس. این ایل به تیره های ذیل تقسیم میشود: ابراهیم خانی، احمدلو، اسماعیل خانی، بوربور، بکله، چام، بزرگی، جرگه، جوقه، حاجی ترلو. حاجی عطارلو. حیدرلو. رسول خانی. سقز. صفی خانی. عیسی بیگ لو. کریم لو. کلاه پوستی. مشهدلو. ناصربیگ لو. ورثه. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 86)
دهی است از دهستان نازلو بخش شهرستان ارومیه که در هزاروسیصد گزی شمال باختری ارومیه و یک هزارگزی باختر شوسۀ ارومیه بسلماس واقع است، منطقه ای است جلگه و معتدل با 130 تن سکنه، آبش از نازلوچای و محصولش غلات، توتون، چغندر، کشمش، حبوبات و شغل مردمش زراعت و صنایع دستی اهالی جوراب بافی و راهش ارابه رو می باشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان نازلو بخش شهرستان ارومیه که در هزاروسیصد گزی شمال باختری ارومیه و یک هزارگزی باختر شوسۀ ارومیه بسلماس واقع است، منطقه ای است جلگه و معتدل با 130 تن سکنه، آبش از نازلوچای و محصولش غلات، توتون، چغندر، کشمش، حبوبات و شغل مردمش زراعت و صنایع دستی اهالی جوراب بافی و راهش ارابه رو می باشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است جزء دهستان طارم پائین بخش سیردان شهرستان زنجان، در 24000گزی جنوب سیردان و 15هزارگزی راه عمومی است، موقعیت جغرافیائی آن کوهستانی و سردسیر است، 255 تن سکنه دارد، آب آن از رود خانه اسماعیل آباد و زرند و محصول آن غلات، بنشن و شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است جزء دهستان طارم پائین بخش سیردان شهرستان زنجان، در 24000گزی جنوب سیردان و 15هزارگزی راه عمومی است، موقعیت جغرافیائی آن کوهستانی و سردسیر است، 255 تن سکنه دارد، آب آن از رود خانه اسماعیل آباد و زرند و محصول آن غلات، بنشن و شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
ابوسعید بهادرخان از پادشاهان ایلخانی (جلوس 716، فوت 736 هجری قمری) وی پس از مرگ پدر خود الجایتو با مساعدت امیر چوپان و امرای دیگر از خراسان بسلطانیه آمد و بر تخت سلطنت نشست و بواسطۀ صغر سن او، امیرچوپان زمام امور را در دست گرفت، و در ابتدای امر به ابوسعید خدمت بسیار کرد و بنیاد سلطنت او را مستحکم ساخت. در ایام سلطنت این پادشاه جمعی از درباریان و نیز امرا و حکام مانند امیرچوپان و شیخ حسن بزرگ سر بشورش برداشتند و هر یک به ادعای سلطنت برخاستند و چون ابوسعید از عهدۀ دفع این قبیل شورشها و تحولات برنیامد، زمینه جهت پیشرفت مقاصد دشمنان او روز بروز فراهم تر شد و همین که درگذشت، متصرفات ایلخانان رو به تجزیه گذاشت و در هر قسمتی از آن سلسله ای بحکومت پرداختند. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به تاریخ مغول و تاریخ ادبیات ادوارد براون ج 3 ص 58 و سبک شناسی ج 3 شود
ابوسعید بهادرخان از پادشاهان ایلخانی (جلوس 716، فوت 736 هجری قمری) وی پس از مرگ پدر خود الجایتو با مساعدت امیر چوپان و امرای دیگر از خراسان بسلطانیه آمد و بر تخت سلطنت نشست و بواسطۀ صغر سن او، امیرچوپان زمام امور را در دست گرفت، و در ابتدای امر به ابوسعید خدمت بسیار کرد و بنیاد سلطنت او را مستحکم ساخت. در ایام سلطنت این پادشاه جمعی از درباریان و نیز امرا و حکام مانند امیرچوپان و شیخ حسن بزرگ سر بشورش برداشتند و هر یک به ادعای سلطنت برخاستند و چون ابوسعید از عهدۀ دفع این قبیل شورشها و تحولات برنیامد، زمینه جهت پیشرفت مقاصد دشمنان او روز بروز فراهم تر شد و همین که درگذشت، متصرفات ایلخانان رو به تجزیه گذاشت و در هر قسمتی از آن سلسله ای بحکومت پرداختند. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به تاریخ مغول و تاریخ ادبیات ادوارد براون ج 3 ص 58 و سبک شناسی ج 3 شود
بتخانه، چه بهار بمعنی بت هم آمده است. (برهان). بتخانه، و این مجاز است، چه بهار بمعنی بت هم آمده است. (آنندراج). بت خانه. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) : آئین عید کردی جشن بهار ساز اندر بهارخانه چو بت خانه بهار. سوزنی.
بتخانه، چه بهار بمعنی بت هم آمده است. (برهان). بتخانه، و این مجاز است، چه بهار بمعنی بت هم آمده است. (آنندراج). بت خانه. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) : آئین عید کردی جشن بهار ساز اندر بهارخانه چو بت خانه بهار. سوزنی.
گوشتی که آنرانمکسود نموده خشک سازند و بتازی قدید گویندش. (برهان). گوشتی باشد که آنرا نمکسود نموده خشک نمایند و برای زمستان نگهدارند و بعربی آنرا قدید خوانند در این صورت بفتح ’خ’ که صاحب برهان گفته غلط است. بهارخوش بمعنی بهارخشک خواهد بود یعنی در بهار خشک میکنند و نمکسود میکنند برای زمستان. (آنندراج) (انجمن آرا). گوشت خشک کرده برای نگاه داشتن که بتازی قدید گویند زیرا در بهار خشک کنند. (رشیدی) (جهانگیری). گوشت قدید و گوشت نمکسود خشک کرده. (ناظم الاطباء) : و قریب صد هزار سر گوسفند و هزار سر گاو که در خانه ها به نمک معمول کرده برای سال که آنرا بهارخوش میخوانند قدید کرده اند. (ترجمه محاسن اصفهان ص 64)
گوشتی که آنرانمکسود نموده خشک سازند و بتازی قدید گویندش. (برهان). گوشتی باشد که آنرا نمکسود نموده خشک نمایند و برای زمستان نگهدارند و بعربی آنرا قدید خوانند در این صورت بفتح ’خ’ که صاحب برهان گفته غلط است. بهارخوش بمعنی بهارخشک خواهد بود یعنی در بهار خشک میکنند و نمکسود میکنند برای زمستان. (آنندراج) (انجمن آرا). گوشت خشک کرده برای نگاه داشتن که بتازی قدید گویند زیرا در بهار خشک کنند. (رشیدی) (جهانگیری). گوشت قدید و گوشت نمکسود خشک کرده. (ناظم الاطباء) : و قریب صد هزار سر گوسفند و هزار سر گاو که در خانه ها به نمک معمول کرده برای سال که آنرا بهارخوش میخوانند قدید کرده اند. (ترجمه محاسن اصفهان ص 64)