جدول جو
جدول جو

معنی بنیادی - جستجوی لغت در جدول جو

بنیادی
(بُ)
اصلی. (فرهنگستان) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
بنیادی
اصلی
تصویری از بنیادی
تصویر بنیادی
فرهنگ لغت هوشیار
بنیادی
اصولی، اساسی
تصویری از بنیادی
تصویر بنیادی
فرهنگ واژه فارسی سره
بنیادی
أساسيٌّ
تصویری از بنیادی
تصویر بنیادی
دیکشنری فارسی به عربی
بنیادی
Fundamental
تصویری از بنیادی
تصویر بنیادی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بنیادی
fondamental
تصویری از بنیادی
تصویر بنیادی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بنیادی
fundamental
تصویری از بنیادی
تصویر بنیادی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بنیادی
фундаментальный
تصویری از بنیادی
تصویر بنیادی
دیکشنری فارسی به روسی
بنیادی
grundlegend
تصویری از بنیادی
تصویر بنیادی
دیکشنری فارسی به آلمانی
بنیادی
фундаментальний
تصویری از بنیادی
تصویر بنیادی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
بنیادی
fundamentalny
تصویری از بنیادی
تصویر بنیادی
دیکشنری فارسی به لهستانی
بنیادی
基本的
تصویری از بنیادی
تصویر بنیادی
دیکشنری فارسی به چینی
بنیادی
fundamental
تصویری از بنیادی
تصویر بنیادی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بنیادی
fondamentale
تصویری از بنیادی
تصویر بنیادی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
بنیادی
พื้นฐาน
تصویری از بنیادی
تصویر بنیادی
دیکشنری فارسی به تایلندی
بنیادی
fundamental
تصویری از بنیادی
تصویر بنیادی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
بنیادی
پایه ای، اساسی، بنیادی، اصلی، اصلی کردن
دیکشنری اردو به فارسی
بنیادی
بنیادی
تصویری از بنیادی
تصویر بنیادی
دیکشنری فارسی به اردو
بنیادی
মৌলিক
تصویری از بنیادی
تصویر بنیادی
دیکشنری فارسی به بنگالی
بنیادی
msingi
تصویری از بنیادی
تصویر بنیادی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
بنیادی
temel
تصویری از بنیادی
تصویر بنیادی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
بنیادی
근본적인
تصویری از بنیادی
تصویر بنیادی
دیکشنری فارسی به کره ای
بنیادی
fundamenteel
تصویری از بنیادی
تصویر بنیادی
دیکشنری فارسی به هلندی
بنیادی
בסיסי
تصویری از بنیادی
تصویر بنیادی
دیکشنری فارسی به عبری
بنیادی
मौलिक
تصویری از بنیادی
تصویر بنیادی
دیکشنری فارسی به هندی
بنیادی
基本的
تصویری از بنیادی
تصویر بنیادی
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
بیخ، پایه، اصل، شالوده، پی دیوار
بنیاد کردن: بنا کردن، شالوده ریختن، آغاز کردن، دست به کاری زدن
بنیاد نهادن: شالوده ریختن، بنا کردن، آغاز کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
پایه، اصل، ریشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
برانداختن خراب کردن، منهدم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
((بُ))
شالوده، اساس، بیخ، پایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیادی
تصویر نیادی
طبیعی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
اساس، موسسه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بنیادین
تصویر بنیادین
اصلی، اصولی، اساسی
فرهنگ واژه فارسی سره
اساسی، اصلی، بنیادی، رادیکال، ریشه ای
متضاد: سطحی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بنیاد
تصویر بنیاد
Foundation
دیکشنری فارسی به انگلیسی