ممال بنا. بناء ساختمان. (فرهنگ فارسی معین) : و تدبیرهای دیگر که یک بیک نماند آن مرد بنا تواند ساخت پس او لطیف تر باشد و عزیز از بنی. اما آن لطف در نظر نمی آید. (فیه مافیه چ دانشگاه ص 313). - بنی کردن، بنا کردن: به ذات ایزد توحید او و حرمت دین به حق کعبه و آن کس که کعبه کرد بنی. ادیب صابر. سخن را از در دیگر بنی کرد نوازش می نمود و صبر میکرد. نظامی
ممال بنا. بناء ساختمان. (فرهنگ فارسی معین) : و تدبیرهای دیگر که یک بیک نماند آن مرد بنا تواند ساخت پس او لطیف تر باشد و عزیز از بنی. اما آن لطف در نظر نمی آید. (فیه مافیه چ دانشگاه ص 313). - بنی کردن، بنا کردن: به ذات ایزد توحید او و حرمت دین به حق کعبه و آن کس که کعبه کرد بنی. ادیب صابر. سخن را از در دیگر بنی کرد نوازش می نمود و صبر میکرد. نظامی
چیزی که از گل یا گچ سازندو دو چوب بشکل رقم هفت در آن قائم کنند بجهت نقادی ابریشم. (آنندراج) (انجمن آرا) (رشیدی) : زال فلک کلاوۀ ژولیده افکند نقاد شعر را بفسون بر بنی پای. میرسنجر (از آنندراج)
چیزی که از گل یا گچ سازندو دو چوب بشکل رقم هفت در آن قائم کنند بجهت نقادی ابریشم. (آنندراج) (انجمن آرا) (رشیدی) : زال فلک کلاوۀ ژولیده افکند نقاد شعر را بفسون بر بنی پای. میرسنجر (از آنندراج)
در اصل بنین. جمع واژۀ ابن (در حال اضافه). پسران. اولاد:بنی اعمام. بنی امیه. بنی عباس. (فرهنگ فارسی معین). - بنی آدم، اولاد و انسان و مردم. (آنندراج). اولاد آدم که مردمان باشد. (ناظم الاطباء). اولاد آدم. آدمیان. مردمان. (از فرهنگ فارسی معین) : پیرایۀ آدم تویی فخر بنی آدم تویی داناتر از رستم تویی در کار جنگ و تعبیه. منوچهری. چه قدر دارد نزد قضا بنی آدم چه قیمت آرد نزد قدر تن جانور. ناصرخسرو. و گفت (مزدک) این بنی آدم همه از یک پدر و از یک مادرند و مال جهان میان ایشان میراث است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 84). تو درّ نابی و هستت صدف زمانه بلی تو بوده ای غرض از گوهر بنی آدم. مسعودسعد (دیوان ج 2 ص 792). ... پادشاه عالم و قدوۀ بنی آدم. (سندبادنامه ص 13). و ایام و اوقات با عقلای عالم و فضلای بنی آدم گذشت. (سندبادنامه ص 32). گر ز دوری جای بانگت بشنوم بانگ بر خیل بنی آدم زنم. عطار. بنی آدم سرشت از خاک دارد اگرخاکی نباشد آدمی نیست. سعدی. بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند. سعدی. - بنی عم، عموزاده. پسرعمو. - بنی نوع بشر، فرزندان جنس انسان. چه بنی دراصل بنین بود که جمع ابن است. چون بنین را مضاف کردند بسوی نوع موافق قاعده نحوی نون ساقط گردید، بنی نوع ماند. (غیاث) (آنندراج). - بنی نوع انسان،: تربیت یافتگان مهد امکان و گذشتگان بنی نوع انسان. (حبیب السیر)
در اصل بنین. جَمعِ واژۀ ابن (در حال اضافه). پسران. اولاد:بنی اعمام. بنی امیه. بنی عباس. (فرهنگ فارسی معین). - بنی آدم، اولاد و انسان و مردم. (آنندراج). اولاد آدم که مردمان باشد. (ناظم الاطباء). اولاد آدم. آدمیان. مردمان. (از فرهنگ فارسی معین) : پیرایۀ آدم تویی فخر بنی آدم تویی داناتر از رستم تویی در کار جنگ و تعبیه. منوچهری. چه قدر دارد نزد قضا بنی آدم چه قیمت آرد نزد قدر تن جانور. ناصرخسرو. و گفت (مزدک) این بنی آدم همه از یک پدر و از یک مادرند و مال جهان میان ایشان میراث است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 84). تو درّ نابی و هستت صدف زمانه بلی تو بوده ای غرض از گوهر بنی آدم. مسعودسعد (دیوان ج 2 ص 792). ... پادشاه عالم و قدوۀ بنی آدم. (سندبادنامه ص 13). و ایام و اوقات با عقلای عالم و فضلای بنی آدم گذشت. (سندبادنامه ص 32). گر ز دوری جای بانگت بشنوم بانگ بر خیل بنی آدم زنم. عطار. بنی آدم سرشت از خاک دارد اگرخاکی نباشد آدمی نیست. سعدی. بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند. سعدی. - بنی عم، عموزاده. پسرعمو. - بنی نوع بشر، فرزندان جنس انسان. چه بنی دراصل بنین بود که جمع ابن است. چون بنین را مضاف کردند بسوی نوع موافق قاعده نحوی نون ساقط گردید، بنی نوع ماند. (غیاث) (آنندراج). - بنی نوع انسان،: تربیت یافتگان مهد امکان و گذشتگان بنی نوع انسان. (حبیب السیر)
منسوب به ببنه، شهری نزدیک بامئین. (از معجم البلدان). منسوب به ببنه است نزدیک بادغیس هرات. (از انساب سمعانی) ، اندودن. طلا کردن. (ناظم الاطباء). و رجوع به بسودن و پسودن شود
منسوب به ببنه، شهری نزدیک بامئین. (از معجم البلدان). منسوب به ببنه است نزدیک بادغیس هرات. (از انساب سمعانی) ، اندودن. طلا کردن. (ناظم الاطباء). و رجوع به بسودن و پسودن شود