جدول جو
جدول جو

معنی بنگتن - جستجوی لغت در جدول جو

بنگتن
انداختن، قطع رابطه کردن، از کار انداختن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بنگین
تصویر بنگین
(دخترانه)
زندانی ابد (نگارش کردی: بهنگین)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بنگن
تصویر بنگن
بیل پهن با دستۀ چوبی که ریسمانی به آن می بندند و یک نفر دسته را می گیرد و یک نفر سر ریسمان را و با آن زمین شیار کرده را پل کشی می کنند، پل کش، گراز، بنکن، فه، کتر
فرهنگ فارسی عمید
(گِ شُ دَ)
بلع کردن و ناجاویده فروبردن. (برهان). بلع کردن که بفارسی اوباریدن گویند. یعنی ناخائیده فروبردن. (آنندراج). ناجاویده فروبردن. و آنرا اوباریدن گویند و بتازی بلع خوانند. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
پنگان: چون روز شد معلوم کردند که هیچ غایب نشده بود جز یکی بنگان زرین و وزیر وی از مال خالص خود بنگانی فرمود که وزن او هفتصد مثقال بود و به خزینه فرستاد. (تاریخ بخارای نرشخی صص 32- 33).
لغت نامه دهخدا
تصویری از بنگشتن
تصویر بنگشتن
بلعیدن، ناجاویده فرو بردن
فرهنگ لغت هوشیار
آهنی باشد پهن با دسته ای چوبی که بهر دو طرف آن دو ریسمان بندند. یک شخص دسته آنرا و دیگری ریسمانهارا بگیرد و زمین را بدان هموار کنند، کج بیل باغبانی، قلابی که بدان علف هرزه را از کشتزار بر کنند
فرهنگ لغت هوشیار
دست انداختن، مسخره کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
بلند کردن با نوک شاخ، با بی اعتنایی کسی را از سر راه برداشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
دندان انداختن سگ و صدای برخاسته از آن
فرهنگ گویش مازندرانی
رو انداختن
فرهنگ گویش مازندرانی
آماده ساختن و تدارک، جهت سفر کسی، حرکت دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
جا انداختن استخوان ضرب دیده و شکسته، پهن کردن رخت خواب
فرهنگ گویش مازندرانی
تیر انداختن، تیراندازی
فرهنگ گویش مازندرانی
به قصد زور آزمایی پنجه ی حریف انداختن، مبارزه کردن و زورآزمایی
فرهنگ گویش مازندرانی
انداختن، فرو کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
بلند کردن، شالوده ریختن، کسی را به قصد تنبیه به زیردست
فرهنگ گویش مازندرانی
انداختن
فرهنگ گویش مازندرانی
کمند انداختن
فرهنگ گویش مازندرانی