جدول جو
جدول جو

معنی بنطاسیا - جستجوی لغت در جدول جو

بنطاسیا(بِ)
بنطاسیه. معرب یونانی فنطاسیا. حس مشترک. (فرهنگ فارسی معین) (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). بنطاسیه. مأخوذ از یونانی، حواس باطنی و یا همه حواس. (ناظم الاطباء). قوه متصرفه. (سیر حکمت در اروپا ص 267). بنطاسیا، یونانی فنطاسیا است و در ترجمه رسالۀ حی بن یقظان (نسخۀ کتاب خانه ملک) آمده: قوتی دیگر است که اندر اول خانه پیشین مغزنهاده است که او را ’حس مشترک’ گویند و بزبان یونانیان بنطاسیا گویند و اندریابندۀ محسوسها وی است. رجوع به مادۀ بعد شود. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
بنطاسیا
یونانی تازی شده پولاب هنباز (حس مشترک) حس مشترک
تصویری از بنطاسیا
تصویر بنطاسیا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ یَ)
بلغت یونانی، حس مشترک را گویند. (برهان) (آنندراج). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
بر وزن و معنی بنطاسیا حس مشترک است. (برهان) (آنندراج). رجوع به بنطاسیا شود
لغت نامه دهخدا
(بَ یَ)
مدرسه بلطاسیه، مدرسه ای بود در بغداد و کتاب خانه بزرگی داشت که فهرست آن به 360 مجلد برمی آمد و پنجاه کتابدار و چهارهزار غرفه داشت. (فرهنگ فارسی معین) ، ناقۀ آبستن. (منتهی الارب) ، مرد کندخاطر ناکس حقیر. (منتهی الارب). شخص بلید. (از ذیل اقرب الموارد) ، نوعی از بهترین خرمای عمان. (منتهی الارب). نوعی از خرما. (از ذیل اقرب الموارد). بلعق. و رجوع به بلعق شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بُ)
منسوب به برطاس.
- روباه برطاسی، روباه منسوب به سرزمین برطاس:
ای شیر فلک روبه برطاسی تو.
سوزنی.
، شکوفه یا غنچۀ ناشکفته. ج، براعیم. (منتهی الارب) (آنندراج). شکوفۀ درخت پیش از آنکه بازشکفد. (مهذب الاسماء). و رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(بْرا)
نوعی صعتر. (یادداشت مؤلف). الیوسیون. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به صعتر شود، سرازیر. (آنندراج) ، درهم و برهم و مخلوط. (ناظم الاطباء). مختلف
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نهری است که آب دجیل در آن میریزد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ سی ی / نَ سی ی)
طبیب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پزشک. (ناظم الاطباء). متطبب. (اقرب الموارد). حاذق در طب. (از متن اللغه). طبیب حاذق. (المنجد). نطّیس. (المنجد) (متن اللغه). نطس. نطس. (متن اللغه)، دانا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عالم. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). عالم به امور. (از متن اللغه). نطّیس. (المنجد) (از متن اللغه). نطس (ن ط / ن ط) . (متن اللغه)، راست و درست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بنطاسیه
تصویر بنطاسیه
حس مشترک
فرهنگ لغت هوشیار