جدول جو
جدول جو

معنی بنسن - جستجوی لغت در جدول جو

بنسن
بندسن، برخورد کردن، دعوا کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بندن
تصویر بندن
(پسرانه)
بلندی روی کوه (نگارش کردی: بهندهن)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بنین
تصویر بنین
(دخترانه)
نوعی گیاهی خوراکی که در بهار می روید (نگارش کردی: بهنین)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بنان
تصویر بنان
(دخترانه)
عنفوان (نگارش کردی: بهنان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بنون
تصویر بنون
ابن ها، فرزندان ذکور، پسرها، جمع واژۀ ابن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باسن
تصویر باسن
برجستگی در پشت بدن بالاتر از ران و پایین تر از کمر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنزن
تصویر بنزن
مایعی بی رنگ، با بوی تند، سبک تر از آب، بسیار فرّار و قابل اشتعال که از تقطیر تدریجی قطران زغال سنگ به دست می آید و در ساختن رنگ، عطرهای مصنوعی و مواد منفجره به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنان
تصویر بنان
انگشتان، سرانگشتان، اطراف انگشتان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنست
تصویر بنست
بن، بیخ، بنیاد، پایان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنشن
تصویر بنشن
حبوبات از قبیل نخود، لوبیا، ماش، عدس و امثال آن ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنکن
تصویر بنکن
بیل پهن با دستۀ چوبی که ریسمانی به آن می بندند و یک نفر دسته را می گیرد و یک نفر سر ریسمان را و با آن زمین شیار کرده را پل کشی می کنند، پل کش، گراز، بنگن، فه، کتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنگن
تصویر بنگن
بیل پهن با دستۀ چوبی که ریسمانی به آن می بندند و یک نفر دسته را می گیرد و یک نفر سر ریسمان را و با آن زمین شیار کرده را پل کشی می کنند، پل کش، گراز، بنکن، فه، کتر
فرهنگ فارسی عمید
(سُ)
نام یکی از آلات بادی موسیقی ازنوع فلوت است. ظاهراً این ساز لوله ای شکل در سال 1480 در پاوی اختراع شده است و انواع مختلف دارد، بعضی از آن دارای دوازده سوراخ و سه کلید و نوع دیگر بدون کلید و دارای یازده سوراخ است. زبانۀ باسن دو تیغۀ نی رویهم است. آنطور که از نام باسن بر می آید آوازهای بم آواز اصلی آن محسوب میشود. معمولاً باسن را از چوب افرا و بلسان میسازند. نوع دیگر از باسن نیز بنام کنترباسن وجود دارد که یک ’اکتاو’ بم تر از نت نوشته شده آواز میدهد و از 6 تا پانزده کلید دارد
لغت نامه دهخدا
ولایتی به ارزنه الروم. لسترانج گوید: در هشت فرسخی مشرق ارزنهالروم بر قلۀ کوهی در حوالی یکی از سرچشمه های ارس قلعۀ بزرگ ’اونیک’ بود که حمداﷲ مستوفی گوید: شهر آبشخور در پای آن کوه است. این شهر از توابعارزن الروم محسوب میگردید. یاقوت گوید: که آن ولایت را باسن میگفتند. (ترجمه سرزمین های خلافت شرقی ص 126). اما صحیح کلمه آنچنانکه در معجم البلدان ذیل اونیک آمده است باسین است. رجوع به باسین شود
لغت نامه دهخدا
(بِ سُ)
پنبه. (آنندراج). در المنجد برس و برس بمعنی پنبه آمده است در برهان نیز برس به این معنی است و می نماید که ضبط آنندراج دگرگون شدۀ برس باشد، خجک ناخن. (منتهی الارب) (آنندراج). برشه. نوی. (یادداشت مؤلف) ، نقطه های خرد سیاه که بیشتر بر روی پدید آید و گاه باشد که بسرخی و بسیاهی کم رنگ زند. (بحر الجواهر). کنجدک. ک’مک. (از یادداشت بخط مؤلف). پاره سیاهی مستدیر مایل به سرخی و بیشتر به روی، بیماری است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بُ سُ)
حلقۀ چوبین یا از مو باشد که در بینی شتر کنند و ریسمان مهار را بدان بندند. برس است در برهان و می نماید که دگرگون شدۀ این کلمه باشد. رجوع به برس شود.
لغت نامه دهخدا
(بُ سُ)
کف با انگشتان. الکف مع الاصابع. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(بُ کَ)
کج بیل باغبانی.
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بمعنی لگن خاصره. استخوان بندی لگن خاصره، مورخ. (آنندراج). تاریخگو. قصه خوان، کشتزار. (ناظم الاطباء). مزرعۀ کاشته. (آنندراج). باسره. رجوع به باسره شود
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ)
آهنی باشد پهن و دسته ای از چوب بر آن نصب کرده باشند و بهر دو طرف آن دو ریسمان بندند. یک شخص دستۀ آنرا و دیگری ریسمانها را بگیرند و زمین را بدان هموار کنند و به عربی آنرا مسواه و منسقه خوانند. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). و با این شرح معلوم میشود که به فتح صحیح نیست و بضم اولی است چه معنی آن بن کن یعنی بیخ کن است. (انجمن آرا) (آنندراج) ، دیوار و اصل آن، پشتیبان. (برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به بنیاد و بنداد شود.
- حروف بنلادی، در اصطلاح زبان آموزی حروف بنلادی حروفی را گویند که در همه صیغه ها و اشتقاقات باقی و برقرار باشد. مانند ’ک’ و ’ر’ و ’د’ در فعل کردن و ’د’ و ’ی’ و ’د’ در فعل دیدن و ’ک’ و ’ن’ در فعل کنش و ’ب’ و ’ی’ و ’ن’ در فعل بینش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مایعی است بیرنگ با بوی مخصوص و اگر خالص باشد تقریبا مطبوع میباشد. سمی است شدید از آب سبکتر (9، 0) در 70 درجه بجوش میاید. بنزین مذکور را نباید با بنزین معمولی (اسانس نفت) اشتباه کرد. این بنزین را میتوان در موتورهای انفجاری بجای بنزین نفت بکار برد. نیز میتوان از آن باسانی عطرهای مصنوعی مختلف و عده بسیار زیادی رنگها و مواد منفجره و دارو بدست آورد و آن از گاز چراغ و تقطیر قطرانهای زغال سنگ بدست میاید یعنی از تقطیر یک تن زغال سنگ چرب تقریبا 9 کیلو گرم بنزین حاصل میگردد که 6 کیلوگرم آن از تصفیه گاز چراغ و 3 کیلوگرم از تقطیر قطران ها تهیه میشود این بنزین مانند اسانس نفت بسیار آتشگیر ولی مانند استیلن با دود زیاد میسوزند. بنزین در الکل و اتر حل میشود. حلال بسیار خوبی است یعنی ید و گوگرد و چربیها و کائوچوی خام را در خود حل می کند و از اینرو برای تهیه چسب کائوچو بکار میرود. این بنزین (بنزن) بمقدار کم در بعضی نفتها وجود دارد ولی معمولا از تصفیه بنزین معمولی (اسانس نفت) که مخلوطی است از کربور های ئیدرژن که 8 -7 -6 کربن دارد بدست میاید، بنزین معمولی (اسانس نفت) از تقطیر مواد سبک نفت معدنی بدست می آید و آن ماده مولد نیرو در اتومبیلهاست. اغلب برای آنکه نقطه اشتغال بتاخیر افتد در آن مقداری افزوده اند که پلمپ (تترااتیل) نام دارد. بسیار سمی است و باید در استعمال آن دقت کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنسن
تصویر سنسن
ویشمغز (مغز حرام) تشنگی، نوک سر هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنشن
تصویر بنشن
حبوبات از قبیل نخود و عدس و ماش و لوبیا و باقلا و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
آهنی باشد پهن با دسته ای چوبی که بهر دو طرف آن دو ریسمان بندند. یک شخص دسته آنرا و دیگری ریسمانهارا بگیرد و زمین را بدان هموار کنند، کج بیل باغبانی، قلابی که بدان علف هرزه را از کشتزار بر کنند
فرهنگ لغت هوشیار
آهنی باشد پهن با دسته ای چوبی که بهر دو طرف آن دو ریسمان بندند. یک شخص دسته آنرا و دیگری ریسمانهارا بگیرد و زمین را بدان هموار کنند، کج بیل باغبانی، قلابی که بدان علف هرزه را از کشتزار بر کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنون
تصویر بنون
فرزندان پسران جمع ابن پسران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنین
تصویر بنین
فرزندان پسران پسران فرزندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسن
تصویر باسن
ماخوذ از فرانسه، لگن خاصره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنان
تصویر بنان
اطراف یا سرانگشتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلسن
تصویر بلسن
بلس: (عدس) مرجمک دانه ایست شبیه بعدس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنون
تصویر بنون
((بَ))
جمع ابن. پسران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنکن
تصویر بنکن
((بُ کَ))
کج بیل باغبانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنشن
تصویر بنشن
((بُ شَ))
حبوبات مانند نخود، لوبیا، عدس، ماش، باقلا و غیره
فرهنگ فارسی معین
((بَ زَ یا زِ))
مایعی بی رنگ و با بوی تند مخصوص که کمی سبک تر از آب است و در آن حل نمی شود ولی حلالی بسیار خوب است و از مشتقات نفت و قطران می باشد. بسیار فرار و سریع و در صنعت اهمیت بسیار دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنان
تصویر بنان
((بَ))
سرانگشت، انگشت
فرهنگ فارسی معین