جدول جو
جدول جو

معنی بنزهیر - جستجوی لغت در جدول جو

بنزهیر
(بَ زَ)
پادزهر. پازهر. فادزهر. فازهر. (دزی ج 1 ص 118)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنزیر
تصویر تنزیر
کم کردن، کم کردن بخشش و عطا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خنزیر
تصویر خنزیر
خوک، کاس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنزین
تصویر بنزین
مایعی بی رنگ، فرّار، قابل اشتعال و دارای بوی مخصوص که از تقطیر نفت به دست می آید و برای سوخت موتورها، ماشین ها و کارهای دیگر استعمال می شود
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
کم کردن، یقال: نزر عطاءه . (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
خوک. خوک نر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خنازیر: انما حرم علیکم المیته و الدم و لحم الخنزیر و ما اهل به لغیراﷲ فمن اضطرّ غیر باغ و لا عاد فلا اثم علیه ان اﷲ غفور رحیم. (قرآن 173/2). قل لااجد فیما اوحی الی محرماً علی طاعم یطعمه الا ان یکون میتهً او دماً مسفوحاً او لحم خنزیر فانه رجس او فسقاً اهل لغیراﷲ به فمن اضطرّغیر باغ و لا عاد فان ربک غفور رحیم. (قرآن 145/6). رجوع به ذیل لحم خنزیر در تحفۀ حکیم مؤمن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دِ)
پنج دیه. فنج دیه. در نواحی مروالرود خراسان که نسبت است به پنج دیه از اعمال مروالرود خراسان. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دفی که دارای جلاجل باشد. (فرهنگ فارسی معین) (دزی ج 1 ص 118) (تاج العروس ج 3 ص 60)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
مأخوذ از راحت عرب و یاء مصدری متداول در زبان فارسی، آسایش، (آنندراج)،
- کفش راحتی، دم پایی،
، طشت متوضا، (آنندراج)، چراغی است که پایه ها دارد وآن را چراغپایۀ راحتی گویند، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَنْ دَ / دِ)
گیرندۀ بز. رجوع به بز گرفتن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ ی ی)
منسوب است به برزه. رجوع به برزه شود
لغت نامه دهخدا
نام شهری بوده است در مسیر اسکندر از باختر به هند، بقول آریان (کتاب 4، فصل 9 بند 4)، اسکندر پس از تسخیر ’ماساگ’ امیدوار گشت که شهر ’بازیر’ را به آسانی بتصرف آرد و ’سنوس’ را فرستاد آنرا بگیرد، اما سنوس موفق به تسلیم اهالی بازیر نشد، اسکندر بطرف شهر مزبور رفت و شنید که از طرف یکی از امرای هند عده ای بکمک شهر حرکت کرده اند، دستور داد سنوس قلعه ای ساخته در آن ساخلو گذارد ... در غیاب او اهالی شهر عده کم مقدونی ها را دیده بیرون آمدند و جنگی سخت روی داد و بهره مندی با مقدونی ها گردید، یعنی 500 نفراز اهالی کشته شد، 65 نفر اسیر گشت ... بعداً اهالی بازیر شبانه شهر را تخلیه کردند و با سایر خارجیها به قلۀ کوه ’آارن’ پناه بردند ...، رجوع شود به (ایران باستان، ج 2 ص 1773)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
پازهر. دزی ازالمستعینی آرد: هوالبازرد و یقال له بازهر، ای نافی السم، کما یقال لحجر من الاحجار بازهر لهذه العله. (دزی ج 1 ص 48).
- بازهر کانی، فادزهر معدنی است. (فهرست مخزن الادویه).
- بازهر گاوی، حجرالبقر است. (فهرست مخزن الادویه).
و رجوع به پازهر و پادزهر و بادزهر شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
نعت فاعلی از: باز + گیر، رجوع به بازگرفتن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ)
بنجهیر. شهری است در نواحی بلخ. (انساب سمعانی در کلمه بنجهیری). در حدودالعالم آمده است: بنجهیر و جاریابه دو شهر است و اندر وی معدن سیمست و رودی میان این هر دو شهر بگذرد و اندر حدود هندوستان افتد (چ تهران ص 62 و 20) : شهری است بنواحی بلخ و در آن معدن سیم است و اهل آن اخلاطاند و در میان ایشان عصبیت است... (معجم البلدان). ابن بطوطه گوید این کلمه مرکب است از پنج بمعنی خمسه و هیر بمعنی کوه لکن شاید این لفظ مخفف پنج هیربذ باشد. رجوع به شاهداز ترجمان البلاغه شود. مستوفی در نزههالقلوب (ص 155) گوید: پنجهیر از اقلیم چهارم است طولش از جزایر خالدات بب و عرض از خط استوا لوله. شهری وسط است و هوای خوش دارد. حاصلش غله و اندکی میوه باشد:
بکنغالگی رفته او پنجهیر
رمیده از او مرغک گرمسیر.
بوشکور.
گویند هفت مرد است در پنجهیربذ
زان هفت دو مسلمان و آن پنج هیربذ
من پنجهیر دیدم و آن پنج هیربذ
از پنجهیر بذ نشود پنجهیربذ.
(از ترجمان البلاغۀ راذویانی).
امیر از آنجا [باغ خواجه علی میکائیل] برداشت بسعادت و خرمی با نشاط و شراب و شکار میرفت میزبان بر میزبان: به خلم و به پیروز، و نخجیر، [ظ: بنجهیر: حاشیۀ مصحح] و ببدخشان. احمد علی نوشتگین آخرسالار که ولایت این جایها برسم او بود. (تاریخ بیهقی ص 246). و بترکستان پوشیده فرستاده بوده است [احمد ینالتگین] بر راه پنجهیر تا وی را غلامان ترک آرند (تاریخ بیهقی ص 402). و مسعود محمد لیث را برسولی فرستاد نزدیک ارسلان خان با نامه ها و مشافهات در معنی مدد و موافقت و مساعدت و وی از غزنین برفت براه پنجهیر. (تاریخ بیهقی ص 643)، نام رودی بر جبال نزدیک بدخشان
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ساروجی که از آهک و پیه و پنبه و یا مو ترتیب دهند و در حمام و حوض جهت منع تراوش آب بکار برند و پیه دارو نیز گویند.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان میان آب است که در بخش مرکزی شهرستان شوشتر واقع است. دارای 400تن سکنه میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بَزُ هََ)
بهاءالدین زهیر (581-656 هجری قمری) (الوزیر) ابوالفضل بهاءالدین زهیر بن محمد بن علی بن یحیی بن الحسن بن جعفر بن منصور بن عاصم المهلبی الازدی الفاتکی المصری. محل تولد وی وادی نخله بنزدیک مکه است وی خدمت سلطان صالح نجم الدین ایوب را کرده است. وی درسال 656 در مصر درگذشته و در محلی بنام القرافه الصغری مدفون است. او راست دیوانی بنام دیوان الوزیر ابی الفضل زهیر بن محمد المهلبی. (از معجم المطبوعات) ، پوزش آورنده، حیله کننده، ادعای بیجا کننده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی است از دهستان علابخش مرکزی شهرستان سمنان. دارای 400 تن سکنه. آب آن از قنات تأمین می شود. صنایع دستی آن کرباس و شال بافی. راه آن اتومبیل رو است. مزارع حمیرد، جمیرد، شیخ آب، فرج آباد، فرح بخش، قیلک، گرداب، گلوکی، مرنه نو، گرماب، نارکن جزء این ده است و در مزرعۀ شیخ آب معدن آهن وجود دارد و در کوههای آن زیره بدست می آید. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام شهری بوده از بلاد هندوستان و گجرات که به دست سپاه سلطان محمود غزنوی مفتوح گردیده... (انجمن آرا) (آنندراج) :
چو مندهیر که در مندهیر حوضی بود
چنانکه خیره شدی اندرآن دو چشم فکر.
فرخی (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بازهر
تصویر بازهر
پارسی تازی گشته پاد زهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندیر
تصویر بندیر
دف زنگی دفی که دارای جلاجل باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنزدیک
تصویر بنزدیک
نزدیک نزد
فرهنگ لغت هوشیار
مایعی است که از تقطیر نفت بدست میاید و دارای بوی مخصوص نیز میباشد و جهت سوخت موتورها و ماشینها و کارهای دیگر استعمال می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنزیر
تصویر تنزیر
کم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنزیر
تصویر خنزیر
خوک نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسهیر
تصویر بسهیر
زن کلان سرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنزیر
تصویر خنزیر
((خِ))
خوک، جمع خنازیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنزیر
تصویر تنزیر
((تَ))
کاستن، کم گردانیدن
فرهنگ فارسی معین
((بِ))
از فرآورده های نفتی که از تقطیر نفت خام به دست می آید و جهت سوخت وسایل نقلیه استفاده می شود
فرهنگ فارسی معین
تقطیرشده نفت، سوخت
متضاد: گازوئیل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوک، گراز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تعبیر خواب بنزین دیدن بنزین در خواب، علامت آن است که از منبعی به شما پولی خواهد رسید و دیگران برای تصاحب این پول با شما جدال خواهند کرد. اگر کسی بیند بنده خودرا آزاد کرد، دلیل که زود از دنیا برود. اگر بیند بنده را که خواجه بفروخت، دلیل که غمگین و مستمند شود. اگر بیند بنده را بفروخت، دلیل که شادمان شود.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
حلقه ای که با ترکه بافند و زیر دیگ غذا گذارند
فرهنگ گویش مازندرانی
بلندکن
فرهنگ گویش مازندرانی