جدول جو
جدول جو

معنی بندگشاد - جستجوی لغت در جدول جو

بندگشاد
(بَ گُ)
وتر. عضله. (فرهنگ فارسی معین) ، یک نوع گیاه تلخی است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بنشاد
تصویر بنشاد
(پسرانه)
شاد بنیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بنداد
تصویر بنداد
بنیاد، بیخ، پایه، اصل، شالوده، پی دیوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازگشاد
تصویر بازگشاد
دوباره گشودن، گشایش در سختی و پیچیدگی کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بندگاه
تصویر بندگاه
محل اتصال دو استخوان در بدن، بند، مفصل، دره، جای ساختن سد
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
برگشادن. رجوع به برگشادن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ کُ)
مفصل. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(وَ زَ دَ / دِ)
بندگشاینده. حلاّ ل مشکلات:
تاجورجهان چو جم، تخت خدای مملکت
خاتم دیوبند او بندگشای مملکت.
خاقانی.
- بندگشای جمله مقصود، کنایه از باری تعالی است که برآورندۀ همه مقصودها است:
ای بندگشای جمله مقصود
دارای وجود و داور جود.
نظامی.
لغت نامه دهخدا
(بُ)
بنیاد. (برهان). بنیاد و آنرا بنلاد نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). بنیاد. (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء). بنیاد. اساس. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(نَبْ وَ)
مقابل بندبستن. (آنندراج). بند گشودن. (فرهنگ فارسی معین).
- بند گشادن از سحر، باطل کردن آن:
چو دختر چنان دید کان هوشمند
ز نیرنگ آن سحر بگشاد بند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مامْ)
فاتح هند. که هند را تسخیر کند. این لقب بیشتر به سلطان محمود اطلاق شده است:
نزد محمودشاه هندگشای
قصۀ هندوی ایاز فرست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
جمع بنده:
خدای را نستودم که کردگار من است
زبانم از غزل و مدح بندگانش بسود.
رودکی.
بندگان گناه کنند و خداوندان درگذرند. (تاریخ بیهقی). وبدست بندگان جز سعی و جهدی به اخلاص نباشد. (کلیله ودمنه).
بندگان را که از قدر حذر است
آن نه زیشان که آن هم از قدر است.
سنایی.
رجوع به بنده شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مفصل اعضاء. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). مفصل و پیوندگاه. (ناظم الاطباء). فص. (دهار). وصل. مفصل: دردهای تهیگاه و دردهای بندگاه عرق النساء بلغمی را خوردن و ضماد کردن نافع بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، از یادداشت مؤلف). و بر سر زانو که بندگاه ران است با ساق یک پاره استخوان است، آنرا الرصفه گویند و بپارسی گردنای زانو گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی ایضاً). آرنج. بندگاه دست بود میان ساعد بازو. (فرهنگ اسدی نخجوانی).
لغت نامه دهخدا
(بَ گُ)
دهی است از دهستان نجف آباد شهرستان بیجار. سکنۀ آن 160 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بنداد
تصویر بنداد
بنیاد اساس، اصل هر چیز، پشتیبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندگان
تصویر بندگان
جمع بنده. بنده ها، در خطاب شفاهی و کتبی به شاه: (بندگان اعلی حضرت همایونی) گویند و نویسند. یا بندگان اشرف. در خطاب به شاه و امیر بکار برده میشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بند گشاد
تصویر بند گشاد
مفصل، وتر عضله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندگاه
تصویر بندگاه
مفصل اعضا، دره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازگشاد
تصویر بازگشاد
دوباره گشودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بند گشا
تصویر بند گشا
حلال مشکلات، گشاینده
فرهنگ لغت هوشیار
بند بر گرفتن باز کردن بند بند وا کردن قید و بند را باز کردن مقابل بند بستن: (از دست و پای محکوم بند گشودند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندگاه
تصویر بندگاه
((بَ))
مفصل، محل اتصال دو استخوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنداد
تصویر بنداد
((بُ))
بنیاد، اساس، اصل هر چیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بندگاه
تصویر بندگاه
مفصل
فرهنگ واژه فارسی سره
بستن افسار اسب به میخ یا چوب یا جایی مخصوص، آب بندان، محل
فرهنگ گویش مازندرانی