- بنده
- برده، زر خرید، غلام
معنی بنده - جستجوی لغت در جدول جو
- بنده
- غلام زرخرید، غلام، چاکر، برده، انسان نسبت به خداوند، لقبی که گوینده برای تواضع به خود می دهد، من مثلاً بنده چندین بار خدمت رسیدم
- بنده ((بَ دِ))
- مخلوق خداوند، برده، نوکر، غلام، مطیع، فرمانبردار، من، اینجانب
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
غلام، کنیز، اسیر
انسداد
اکتفاء، کافی، کفایت
قطع کننده
تمام، بس، کافی
اسم بزیدن، جهنده
بازه، دور اندیشی، دورا، بیگانگی (بازه فاصله)، سرزمین دور
اسیر و زندانی، حبس
بقچه بزرگ، بسته بزرگ
تکمه گوی گریبان
گلوله پنبه پنبه پاک کرده از پنبه دانه و آماده کرده برای رشتن
گلوله ساختن چیزی را، تیز نگریستن بسوی کسی. واحد بندق یک گلوله (گلین سنگین سربی)
پارسی تازی گشته فوندیگ، گروهه گلی کلوخ گروهه سربی
پنبه حلاجی کرده و گلوله ساخته به جهت رشتن
محلی است که قافله و تجار در آن جا بسیار آمد و رفت می کنند، شهری که بر کناره دریای محیط واقع باشد
بنیاد اساس، اصل هر چیز، پشتیبان
یک شهر شهری واحد بلد. شهر، جمع بلاد بلدان، ناحیه زمین
جمعی که بر اصناف حرف و صنعت و رعیت بندند و مالیات و بدهی آنها
حقیقت کار، کنه آن، اندرون
شالوده
فطرت، نهاد، وجود
پسری، فرزند خواندگی خرمن غله و کاه و غیره
منزل مسکن جای باش، جایی که نقد و جنس در آنجا نهند، مقام مرکز مستقر، آبادی ده، سازمان موء سسه، انبار مخزن، صندوق، خیمه خرگاه، چند اول لشکر، اسباب وزیران و ارکان دولت. یا بار و بنگاه. چیزهای قابل حمل مانند چادر و خیمه و دیگر اسباب و لوازم سفر. بانگه آواز نعره، کشیدن آواز
خشتک گریبان
وجود داشته موجود، واقع شده حادث گشته
شراب و می را گویند
بنده زر خرید
حیوانی که قربانی کنند
هر یک از استخوانهای پهلو
افزاری باشد که درودگران چوب و تخته را با ان هموار می کنند