تکمه و گوی گریبان را گویند و بجای میم، نون هم بنظر آمده است که بندینه باشد. (برهان). بندینه. تکمه و گوی گریبان را گویند و آنرا بندمه نیز گویند. (آنندراج) (از انجمن آرا). بندمه. بندیمه. بندنه. تکمه و گوی گریبان. (فرهنگ فارسی معین). گویک گریبان و آن را انگل و انگله نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). رجوع به بندمه و بندنه و بندینه شود
تکمه و گوی گریبان را گویند و بجای میم، نون هم بنظر آمده است که بندینه باشد. (برهان). بندینه. تکمه و گوی گریبان را گویند و آنرا بندمه نیز گویند. (آنندراج) (از انجمن آرا). بندمه. بندیمه. بندنه. تکمه و گوی گریبان. (فرهنگ فارسی معین). گویک گریبان و آن را انگل و انگله نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). رجوع به بندمه و بندنه و بندینه شود
مرکب از بر + خیره، برخیر. به بیهودگی. برعبث. رجوع به خیر و خیره شود: ور ایدونکه نزدیک افراسیاب ترا تیره گشتست برخیره آب. فردوسی. ز بیدادی نوذر تاجور که برخیره گم کرد راه پدر. فردوسی. بدو گستهم گفت کین نیست روی تو برخیره بر راه بالا مپوی. فردوسی. بر پایۀ علمی برآی خوش خوش برخیره مکن برتری تمنا. ناصرخسرو. چون خوری اندوه گیتی کو فرو خواهدت خورد چون کنی برخیره او را کز تو بگریزد طلب. ناصرخسرو. و گرش نیست مایه برخیره آسمان را بگل نینداید. ناصرخسرو
مرکب از بر + خیره، برخیر. به بیهودگی. برعبث. رجوع به خیر و خیره شود: ور ایدونکه نزدیک افراسیاب ترا تیره گشتست برخیره آب. فردوسی. ز بیدادی نوذر تاجور که برخیره گم کرد راه پدر. فردوسی. بدو گستهم گفت کین نیست روی تو برخیره بر راه بالا مپوی. فردوسی. بر پایۀ علمی برآی خوش خوش برخیره مکن برتری تمنا. ناصرخسرو. چون خوری اندوه گیتی کو فرو خواهدت خورد چون کنی برخیره او را کز تو بگریزد طلب. ناصرخسرو. و گرش نیست مایه برخیره آسمان را بگل نینداید. ناصرخسرو
به معنی انداوه است که مالۀ استادان گل کار باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). دست افزاری باشد که بدان کاهگل بیندایند و آنرا ماله نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). انداوه. ماله. (ناظم الاطباء). مالۀ بنایی که با آن گل یا گچ بدیوار مالند. (فرهنگ فارسی معین) : بامچه اندودن کس را بدوغ خواست ز من عاریت اندایه کیر. سوزنی.
به معنی انداوه است که مالۀ استادان گل کار باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). دست افزاری باشد که بدان کاهگل بیندایند و آنرا ماله نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). انداوه. ماله. (ناظم الاطباء). مالۀ بنایی که با آن گل یا گچ بدیوار مالند. (فرهنگ فارسی معین) : بامچه اندودن کس را بدوغ خواست ز من عاریت اندایه کیر. سوزنی.
مفصل اعضاء. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). مفصل و پیوندگاه. (ناظم الاطباء). فص. (دهار). وصل. مفصل: دردهای تهیگاه و دردهای بندگاه عرق النساء بلغمی را خوردن و ضماد کردن نافع بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، از یادداشت مؤلف). و بر سر زانو که بندگاه ران است با ساق یک پاره استخوان است، آنرا الرصفه گویند و بپارسی گردنای زانو گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی ایضاً). آرنج. بندگاه دست بود میان ساعد بازو. (فرهنگ اسدی نخجوانی).
مفصل اعضاء. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). مفصل و پیوندگاه. (ناظم الاطباء). فص. (دهار). وصل. مفصل: دردهای تهیگاه و دردهای بندگاه عرق النساء بلغمی را خوردن و ضماد کردن نافع بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، از یادداشت مؤلف). و بر سر زانو که بندگاه ران است با ساق یک پاره استخوان است، آنرا الرصفه گویند و بپارسی گردنای زانو گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی ایضاً). آرنج. بندگاه دست بود میان ساعد بازو. (فرهنگ اسدی نخجوانی).
جامۀ کتان گرانبها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : اوصاف شمله بر علم زر نوشته اند القاب بندقی بسراسر نوشته اند. نظام قاری. دهد بندقی هر زمانم فریبی شکیبم ازو نیست طال المعاتب. نظام قاری. طیلسان صوفی ارمک بود از بندقیش وز گلیم عسلی نیز روایی دارد. نظام قاری
جامۀ کتان گرانبها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : اوصاف شمله بر علم زر نوشته اند القاب بندقی بسراسر نوشته اند. نظام قاری. دهد بندقی هر زمانم فریبی شکیبم ازو نیست طال المعاتب. نظام قاری. طیلسان صوفی ارمک بود از بندقیش وز گلیم عسلی نیز روایی دارد. نظام قاری
اندیشه ای که فکر و خیال باشد و بندیشه ها یعنی خیالات و تخیلات. (برهان). اندیشه است که فکر و خیال باشد و بندیشه ها بمعنی خیالات و تخیلات و بندیش امر به اندیشه کردن است و به اضافۀ ’یا’ او را بیندیش گویند. (آنندراج). از برساخته های فرقۀ آذرکیوان است. رجوع به فرهنگ دساتیر ص 236 شود
اندیشه ای که فکر و خیال باشد و بندیشه ها یعنی خیالات و تخیلات. (برهان). اندیشه است که فکر و خیال باشد و بندیشه ها بمعنی خیالات و تخیلات و بندیش امر به اندیشه کردن است و به اضافۀ ’یا’ او را بیندیش گویند. (آنندراج). از برساخته های فرقۀ آذرکیوان است. رجوع به فرهنگ دساتیر ص 236 شود
بندوی: و او را دو خال بود (اپرویز) ، یکی بندویه نام و دیگر بسطام نام. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 100). و بندها بندویه بن سنفاد خال کسری پرویز بنا کرده است. (تاریخ قم ص 74)
بندوی: و او را دو خال بود (اپرویز) ، یکی بندویه نام و دیگر بسطام نام. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 100). و بندها بندویه بن سنفاد خال کسری پرویز بنا کرده است. (تاریخ قم ص 74)