افروزندۀ خود. آتش زنندۀ خود. آنکه خود را به آتش زند تا دیگران را روشن کند. - شمع خودافروز، شمعی که خود را می افروزد و می سوزد تا نور به انجمن دهد. ، که بیواسطه آتش روشن کند. کنایه از کسی است که بدون جهت موجب نقار بین مردم شود
افروزندۀ خود. آتش زنندۀ خود. آنکه خود را به آتش زند تا دیگران را روشن کند. - شمع خودافروز، شمعی که خود را می افروزد و می سوزد تا نور به انجمن دهد. ، که بیواسطه آتش روشن کند. کنایه از کسی است که بدون جهت موجب نقار بین مردم شود
مسندافروزنده. مسندفروز. مسندفروزنده. آن که روشنی مسند به وجود او بازبسته است، از قبیل: پادشاه، امیر، وزیر و حاکم. کسی که رونق و فروزندگی مسند و تخت پادشاهی به وجود او بسته است: چو باب خویش سعدالدوله اسعد مسندافروزم جمال و سید و عبدند اندر عون و تیمارم. سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 69). و رجوع به مسندفروز شود
مسندافروزنده. مسندفروز. مسندفروزنده. آن که روشنی مسند به وجود او بازبسته است، از قبیل: پادشاه، امیر، وزیر و حاکم. کسی که رونق و فروزندگی مسند و تخت پادشاهی به وجود او بسته است: چو باب خویش سعدالدوله اسعد مسندافروزم جمال و سید و عبدند اندر عون و تیمارم. سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 69). و رجوع به مسندفروز شود