جدول جو
جدول جو

معنی بنجوسن - جستجوی لغت در جدول جو

بنجوسن
پودر کردن، ریز کردن، جویدن، ایجاد دعوا و درگیری، توبیخ
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بناوان
تصویر بناوان
(دخترانه)
کدبانو، خانهدار (نگارش کردی: بنهوان)
فرهنگ نامهای ایرانی
(نِ بَ کَ دَ)
بیانکی می گوید بریدن. قطع کردن. به قطعات کردن. خردخرد کردن. (یادداشت مؤلف) ، کوفتن. نرم کردن. چون گرد کردن. (یادداشت مؤلف) ، اندوهگین شدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گُ کَ / کِ دَ)
مأنوس گردیدن و مألوف شدن.
لغت نامه دهخدا
(مِ جُ)
یکی از دهستانهای دوگانه بخش خداآفرین شهرستان تبریز است. این دهستان در قسمت شمال باختری اهر واقع و از شمال به رود خانه ارس، از جنوب به دهستان حسن آباد و میشه پاره، از مشرق به دهستان کیوان و از باختر به دهستان دیزمار خاوری و رود خانه ارس محدود می باشد. هوای آن درقسمت شمال گرمسیر و در قسمت جنوب معتدل مایل به گرمی است. اکثر آبادیهای این دهستان از رودخانه های کلیبر، قره سو و ایلفنا استفاده می کنند. این دهستان از 63آبادی کوچک و بزرگ تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 8464 تن است. قرای مهم آن عبارتند از: ستن، عاشقلو، داشباشی و جانانلو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گَ جَ)
دهی است از بخش چوار شهرستان ایلام که در 40000گزی باختر چوار و 40000گزی باختر راه شوسۀ ایلام به شاه آباد واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 130 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی گله داری و صنایع دستی زنان قالیبافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(لَ یَ)
دهی جزء دهستان ابرغان بخش مرکزی شهرستان سراب واقع در 14هزارگزی جنوب دوزدوزان و 14هزارگزی شوسۀ سراب به تبریز. کوهستانی، معتدل و دارای 332 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ گَ دَ)
رنجانیدن و مجروح ساختن و خراشیدن. (آنندراج). زخم کردن و مجروح ساختن و خراشیدن. (ناظم الاطباء). (شاید دگرگون شدۀ شخودن باشد)
لغت نامه دهخدا
(خَ جَ)
ناحیتی است در شمال شرقی نقره بای گدوک بخارا. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گِ خَ دَ)
رجوع به نمودن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ ءَ)
نام گیاهی است بنام حسن لبه. حصی لبان. لبان چاوی. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
به معنی انجسا است که نوعی از سرخ مرد باشد و بعربی شجرهالدم خوانند، خون را ببندد. (برهان قاطع) (از هفت قلزم). ابوخلسا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بنجیدن
تصویر بنجیدن
کمک کردن یاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تازی لبان جاوی از گیاهان) انگبند گیاه حسن لبه حصی لبان لبان جاوی، صمغ خوشبویی که از بنژوان بدست آید و در طب بکار رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنجیدن
تصویر بنجیدن
((بَ دَ))
کمک کردن، یاری کردن
فرهنگ فارسی معین
رنجیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی جنگلی در حومه ی شهرستان نوشهر، مرتعی در حوزه ی علم
فرهنگ گویش مازندرانی
از کار انداختن، انجام کاری را به تأخیر انداختن
فرهنگ گویش مازندرانی
بندسن
فرهنگ گویش مازندرانی
از زیر چیزی رد شدن، از پایین به سمت بالا با کسی یا چیزی روبرو
فرهنگ گویش مازندرانی
شکافتن (مثل هنداونه) پاره کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
شنیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
دشنام دادن و پرده دری کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
سنجیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
از روستاهای کوهسار فندرسک استرآباد، انواع ظروفی که از
فرهنگ گویش مازندرانی
بن دوسن
فرهنگ گویش مازندرانی
نالیدن، در سانسکریت نارد naard آمده است
فرهنگ گویش مازندرانی
به هم کوبیدن، تازاندن اسب
فرهنگ گویش مازندرانی
بجنگیین
فرهنگ گویش مازندرانی
زیر و بالا نمودن و پراکنده ساختنواژه
فرهنگ گویش مازندرانی
اندود کردن، زدودن، صیق کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
کنکاش کردن، جستجو کردن، جویدن
فرهنگ گویش مازندرانی
اندود کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
اصابت کردن، برخورد کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
خساست، بخل، خسّت، خسیس بودن
دیکشنری اردو به فارسی