جدول جو
جدول جو

معنی بنارسی - جستجوی لغت در جدول جو

بنارسی(بَ رَ)
پارچه های نازک زری دوزی که در شهر بنارس بافته می شود. رجوع به بنارس و بنارس زری شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بارسین
تصویر بارسین
(پسرانه)
زاده خدای ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نارسیس
تصویر نارسیس
(دخترانه)
نرگس، نام جوانی زیباروی در اساطیر یونآنکه وقتی صورت خود را در آب دید عاشق خودشد و در آب پرید و غرق گشت و تبدیل به گل نرگس گردید، لاتین از یونانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نارسید
تصویر نارسید
نارس، نابالغ، برای مثال کس اندر جهان کودک نارسید / بدان شیرمردی و گردی ندید (فردوسی - ۱/۲۷۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آنارشی
تصویر آنارشی
هرج و مرج، بی نظمی، وضع جامعه ای که در آن دولت و قانون وجود نداشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنداوسی
تصویر بنداوسی
سکه ای معادل پنج دینار، پیداوسی، پنداوسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انارشی
تصویر انارشی
آنارشی، هرج و مرج، بی نظمی، وضع جامعه ای که در آن دولت و قانون وجود نداشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازرسی
تصویر بازرسی
کار و عمل بازرس، تفتیش
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
نرسیدگی. نارسیدگی. کالی. خامی
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
نام شهری است در هندوستان و آن معبد سترگ هنود است. (از آنندراج). شهری است در جنوب شرقی اوتارپرادش هند بر ساحل چپ رود گنگ. دارای 355788تن جمعیت و شهر مقدس برهمنان و مرکز فرهنگی است. نام آن از دو رود: ورونه، و آستی که از قسمتهای شمالی و جنوبی شهر میگذرد، مأخوذ است. این شهر مرکز تلاقی خطوط آهن و بازرگانی و دارای صنایع نساجی و جواهرسازی و اشیاء برنجی است و پارچه های ابریشمی و گلدوزی آن که بوسیلۀ مسلمانان آنجا بافته می شود معروف است. گویند این شهر در حدود 1200 قبل از میلاد بنا شده و در آئین هندوان و بودائیان مقدس است. همه ساله قریب 1000/000 تن بزیارت گهاتها (حمام مقدس) و مقابر مقدس به آنجا مسافرت میکنند و گروهی از مؤمنان هندی آخر عمر خود را در آنجا بسر می برند. بنارس در سال 590 هجری قمری بتصرف محمدسام درآمد و بسیاری از بتهای متعدد آن بدست او نابود شده و شهر ویران گردید. در سال 935 هجری قمریبابر آن را تصرف کرد. اورنگ زیب بجای یکی از معابد مسجدی بنا کرد. بعد مستعمرۀ بریتانیا شد و بسال 1950 میلادی جزء اتحادیه هند شد. (از دایره المعارف فارسی) (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به قاموس الاعلام ترکی و لباب الالباب و التفهیم و حبیب السیر و فهرست آن شود، بعضی مردی را گویند که دو زن داشته باشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بازرسی
تصویر بازرسی
عمل بازرس تفتیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنارشی
تصویر آنارشی
فرانسوی بنگرید به انارشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارسی
تصویر نارسی
خام بودن، ناپختگی کالی
فرهنگ لغت هوشیار
نرسیده (میوه) نارس، نابالغ (کودک) اندک سال: کس اندر جهان کودکی نارسید بدین شیر مردی و گردی ندید. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برناسی
تصویر برناسی
غافلی نادانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بناقیس
تصویر بناقیس
جمع بنقوس، شکوفه های خربوزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنارشی
تصویر آنارشی
اغتشاش، هرج و مرج، بی نظمی، بی سروسامانی، خودسری مردم، وضع مملکتی که قانون نداشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازرسی
تصویر بازرسی
عمل بازرس، تفتیش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنداوسی
تصویر بنداوسی
((بِ اُ))
درمی با ارزش پنج برابر دینار، پیداوسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازرسی
تصویر بازرسی
Inspection, Scrutiny
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بازرسی
تصویر بازرسی
inspection, examen
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بازرسی
تصویر بازرسی
בְּדִיקָה , בדיקה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بازرسی
تصویر بازرسی
निरीक्षण , जांच
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بازرسی
تصویر بازرسی
pemeriksaan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بازرسی
تصویر بازرسی
การตรวจสอบ , การตรวจสอบ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بازرسی
تصویر بازرسی
inspectie, onderzoek
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بازرسی
تصویر بازرسی
Inspektion, Untersuchung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بازرسی
تصویر بازرسی
inspección, escrutinio
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بازرسی
تصویر بازرسی
ispezione, esame
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بازرسی
تصویر بازرسی
inspeção, escrutínio
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بازرسی
تصویر بازرسی
检查 , 审查
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بازرسی
تصویر بازرسی
inspekcja, badanie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بازرسی
تصویر بازرسی
інспекція , перевірка
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بازرسی
تصویر بازرسی
инспекция , расследование
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بازرسی
تصویر بازرسی
検査 , 精査
دیکشنری فارسی به ژاپنی