جدول جو
جدول جو

معنی بنارس - جستجوی لغت در جدول جو

بنارس
(بَ رَ)
نام شهری است در هندوستان و آن معبد سترگ هنود است. (از آنندراج). شهری است در جنوب شرقی اوتارپرادش هند بر ساحل چپ رود گنگ. دارای 355788تن جمعیت و شهر مقدس برهمنان و مرکز فرهنگی است. نام آن از دو رود: ورونه، و آستی که از قسمتهای شمالی و جنوبی شهر میگذرد، مأخوذ است. این شهر مرکز تلاقی خطوط آهن و بازرگانی و دارای صنایع نساجی و جواهرسازی و اشیاء برنجی است و پارچه های ابریشمی و گلدوزی آن که بوسیلۀ مسلمانان آنجا بافته می شود معروف است. گویند این شهر در حدود 1200 قبل از میلاد بنا شده و در آئین هندوان و بودائیان مقدس است. همه ساله قریب 1000/000 تن بزیارت گهاتها (حمام مقدس) و مقابر مقدس به آنجا مسافرت میکنند و گروهی از مؤمنان هندی آخر عمر خود را در آنجا بسر می برند. بنارس در سال 590 هجری قمری بتصرف محمدسام درآمد و بسیاری از بتهای متعدد آن بدست او نابود شده و شهر ویران گردید. در سال 935 هجری قمریبابر آن را تصرف کرد. اورنگ زیب بجای یکی از معابد مسجدی بنا کرد. بعد مستعمرۀ بریتانیا شد و بسال 1950 میلادی جزء اتحادیه هند شد. (از دایره المعارف فارسی) (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به قاموس الاعلام ترکی و لباب الالباب و التفهیم و حبیب السیر و فهرست آن شود، بعضی مردی را گویند که دو زن داشته باشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بنار
تصویر بنار
(پسرانه)
دامنهکوهکه رو به دشت است (نگارش کردی: بنار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نارس
تصویر نارس
نارسیده، نرسیده، میوۀ خام، کال
فرهنگ فارسی عمید
(بَ رَ)
پارچه های نازک زری دوزی که در شهر بنارس بافته می شود. رجوع به بنارس و بنارس زری شود
لغت نامه دهخدا
بابرس. پارس. ابن اثیر در ضمن حوادث سال 295 هجری قمری و مرگ اسماعیل بن احمد سامانی مینویسد: چون ابونصر احمد (فرزند اسماعیل وارد نیشابور شد بارس کبیر از بیم از گرگان بسوی بغداد گریخت و علت بیم وی آن بود که امیراسماعیل هنگامی که گرگان را از محمد بن زید بازگرفت آنرا بپسر خود احمد سپرد و آنگاه وی را از حکومت آن ناحیه عزل کرد و بارس کبیر را بدان شهر فرستاد و در مدتی که بارس فرمانروایی داشت اموال بسیاری نزد وی از بابت خراج ری و طبرستان و گرگان گرد آمده بود که بالغ بر هشتاد بار میشد و او همه این اموال را برای گسیل کردن نزد اسماعیل حمل کرد ولی همینکه خبر مرگ اسماعیل را شنید آنها را بازگردانید و چون خبر شد که احمد بسوی وی می آمد بترسید و نامه به مکتفی نوشت و اجازه خواست تا نزد وی برود. مکتفی به وی اجازه داد و او با چهار هزار سوار بسوی مکتفی حرکت کرد. احمد سپاهیان خود را بتعقیب بارس فرستاد ولی به او نرسیدند و او از ری گذشته... و ببغداد رسیده بود ولی در این هنگام مکتفی درگذشت و مقتدر جانشین او شد. بارس در نظر مقتدر مردی بزرگ جلوه کرد و رسیدن او ببغداد پس از حادثۀ ابن مقسر بود از این رو مقتدر وی را با سپاهیانش نزد بنی حمدان فرستاد و حکومت دیار ربیعه را به او واگذاشت. اما اصحاب خلیفه نسبت به وی بیمناک شدند که مبادا برآنان تقدم جوید ازین رو با یکی از غلامان وی تبانی کردند تا او را زهر بخوراند و غلام مزبور او را مسموم کرد و آنگاه ثروت وی را بچنگ آورد و زن او را بزنی گرفت. و مرگ وی در موصل روی داد. (از کامل ابن اثیر ج 8 ص 3). و رجوع به ص 21 همان جلد و تجارب الامم ابن مسکویه ج 5 ص 60 و 75 و 76 شود
ابن یهودا، بیرس. پشت دهم سلیمان (ع) تا به یعقوب اسرائیل. رجوع به بیرس و ترجمه مقدمۀ ابن خلدون چ 1336 بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 15 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ رِ)
به یونانی نام دوایی است که آنرا سرخس نیز گویند و آن چوبکی باشد سیاه رنگ و چون بشکنند مغز آن فستقی بود کدو دانه را نافع است. (برهان) (از آنندراج). مأخوذ از یونانی یک قسم دارویی که در دفع کدو دانه بکار میبرند و سرخس نیز گویند. (ناظم الاطباء). بیونانی سرخس است. (فهرست مخزن الادویه). سرخس. (ترجمه فرانسوی مفردات ابن بیطار) (اختیارات بدیعی نسخۀ خطی لغت نامه) (تذکرۀ داود ضریر انطاکی). علف و گیاهی است که سرخس گویند. (شعوری ج 1 ورق 168). و رجوع به سرخس شود
لغت نامه دهخدا
(بِ رَ)
دهی است از بخش قلعه زراس شهرستان اهواز. محلی کوهستانی و معتدل است و 170 تن سکنه دارد. آب آنجا از چشمه و قنات تأمین می شود و محصول آن غلات و شغل مردم زراعت و صنایع دستی زنان کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
صورتی و تلفظی از بنارس. نام شهری است در اقلیم دوم از نواحی هند. (از قانون مسعودی ج 2 ص 544). در لغت سانسکریت بنارس گویند که واقع است در ساحل رود گنگ و برهمن ها آنرامقدس میدانند. (ناظم الاطباء). رجوع به بنارس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بطارس
تصویر بطارس
لاتینی تازی شده سرخس از گیاهان سرخس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارس
تصویر نارس
میوه خام و نرسیده، بحد کمال نرسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارس
تصویر نارس
((رَ))
کال، نپخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نارس
تصویر نارس
سابقٌ لأوانه
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از نارس
تصویر نارس
Immature, Unripe
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نارس
تصویر نارس
immature
دیکشنری فارسی به فرانسوی
ترکه ی خشک و نازک درخت توت، بوته های کنار چپر، پرچین
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از نارس
تصویر نارس
未熟な , 未熟な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از نارس
تصویر نارس
בַּשּׁוֹל , לא בשל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از نارس
تصویر نارس
نارس
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از نارس
تصویر نارس
mentah, belum matang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از نارس
تصویر نارس
ไม่สุก , ยังไม่สุก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از نارس
تصویر نارس
mchanga, mbichi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
نارس، مقدّسین، مقعّر
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از نارس
تصویر نارس
不成熟的 , 未成熟的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از نارس
تصویر نارس
immaturo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نارس
تصویر نارس
미성숙한 , 미성숙한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از نارس
تصویر نارس
olgunlaşmamış
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از نارس
تصویر نارس
অপরিপক্ব , অপরিপক্ব
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از نارس
تصویر نارس
अपरिपक्व , कच्चा
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نارس
تصویر نارس
unreif
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نارس
تصویر نارس
незрілий , незрілий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نارس
تصویر نارس
незрелый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نارس
تصویر نارس
niedojrzały
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نارس
تصویر نارس
inmaduro
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نارس
تصویر نارس
imaturo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نارس
تصویر نارس
onrijp
دیکشنری فارسی به هلندی