جدول جو
جدول جو

معنی بمورد - جستجوی لغت در جدول جو

بمورد
بجا، بموقع، مناسب، وارد
متضاد: بی مورد
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیورد
تصویر بیورد
(پسرانه)
نام چند تن از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مورد
تصویر مورد
موضوع، مسئله، محل ورود، جای فرود آمدن، آبشخور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مورد
تصویر مورد
گلگون، سرخ رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مورد
تصویر مورد
درختچه ای همیشه سبز با گل های سفید و میوای اسانس دار و گوشتی که مصرف دارویی دارد،، آس، آسمار، مرسین
مورد اسپرم: در علم زیست شناسی نوعی مورد با برگ های پهن و زرد
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
نام شهریست در خراسان مشهور به باورد. (برهان). به ابیورد اشتهار دارد و آن را باورد نیز خوانند. (جهانگیری). و رجوع به باورد و ابیورد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَرْ رَ)
گلگون و سرخرنگ. مشابه به گل. (غیاث). به رنگ گل. گلرنگ. گلی. سرخ. گلگون. وردی. وردمورد. (یادداشت مؤلف). قمیص مورد، قمیص گلرنگ. جامۀ گلرنگ. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مورد، جامۀ گلرنگ و آن دون مصرح است. (از منتهی الارب) :
نورد بودم تا ورد من مورد بود
برای ورد مرا ترک من همی پرورد.
کسایی.
برگ گل مورد بشکفتۀ طری
چون روی دلربای من آن ماه سعتری.
منوچهری.
گل مورد گشته است چشم من ز سهر
ز آتش دلم از گل همی گلاب کنند.
مسعودسعد.
ز کوهسار سحرگه چو صبح صادق تافت
گل مورد بگشاد چشم خویش از خواب.
مسعودسعد.
گل مورد خندان دو دیده بگشاده
دو طبعمختلفش داده فعل باد و سحاب.
مسعودسعد.
اگرچه موارد راحات به جراحات ضمیر مکدر بود و چهرۀ مورد آمال به خدشات احوال احداث مغیر... (نفثهالمصدور).
- مورد کردن، سرخ کردن. گلگون کردن. گلرنگ کردن:
وز بهر آنکه روی بود سرخ خوبتر
گلنار روی خویش مورد کند همی.
منوچهری.
- ورد مورد، گل سرخ. گل محمدی سرخرنگ:
وقت بهار است و وقت ورد مورد
گیتی آراسته چو خلد مخلد.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
درختی همیشه سبز و دارای برگی خوشبو و گلی سپید کوچک و خوشبو که به تازی آس گویند، (از ناظم الاطباء) (از جهانگیری)، رند، (منتهی الارب)، درختی است که برگ آن به غایت سبز باشد و به سبب سبزی آن را به زلف خوبان نسبت داده اند، و آن رادر عربی آس گویند، (انجمن آرا) (آنندراج) (از برهان) (از غیاث)، آس، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، ریحان، (تذکرۀ داود ضریر انطاکی)، اسم فارسی آس است، (تحفۀ حکیم مؤمن)، درختچه ای است زیبا از ردۀ دولپه ایهای جداگلبرگ که سردستۀ تیره خاصی به نام موردها می باشد و در جنگلهای بحرالروم و شمال ایران فراوان است و دراطراف شیراز و بلوچستان و یزد و اصفهان و رودبار منجیل نیز می روید و به عنوان درخت زینتی در باغها کاشته می شود، برگهایش صاف و شفاف و سبز و معطر است و در داروها به کار رود، در حدود 60 گونه از آن شناخته شده است، میوۀ خشک شدۀ آن را آس دانه نامند و چوب آن را در منبت کاری و دیگر صنعتهای ظریف به کار می برند: زند، عمار، اسحار، قنطس، قنتس، مرسین، هدسی، فطس، عمر، قنطوس، میرسین، مورت، (یادداشت مؤلف) :
گل صدبرگ و مشک و عنبر و سیب
یاسمین سپید و مورد بزیب،
رودکی،
آستین بگرفتمش گفتم به مهمان من آی
مر مرا گفتا به تازی مورد و انجیر و کلوخ،
رودکی،
مورد به جای سوسن آمد باز
می به جای ارغوان آمد،
رودکی،
چون موردبود سبز گهی موی من همه
دردا که برنشست بر آن موی سبز بشم،
فرالاوی،
تا مورد سبز باشد چون زمرد
تا لاله سرخ باشد چون مرجان،
فرخی،
همچو زلف نیکوان مورد گیسو تاب خورد
همچو عهد دوستان سالخورده استوار،
فرخی،
سرو بالادار در پهلوی مورد
چون درازی در کنار کوتهی،
منوچهری،
نرگس همی در باغ در چون صورتی درسیم و زر
وان شاخه های مورد تر چون گیسوی پرغالیه،
منوچهری،
از دم طاوس نر ماهی سر بر زده ست
دستگلی موردتر گویی بر پر زده ست،
منوچهری،
لاله را با می عوض کن سیب را با نسترن
سرو را با گل بدل کن مورد را با ضیمران،
مختاری،
و رجوع به جنگل شناسی ج 1 ص 268 و ج 2 ص 35 و 131 و گیاه شناسی گل گلاب ص 232 و یشتها ج 1 ص 45 و 160 و 162 شود،
- مورد بری، مورد اسپرم، رجوع به مادۀ مورد اسپرم شود،
- مورد رومی، اسپرم، مورد بری، مورد صحرایی، رجوع به مادۀ مورد اسپرم شود،
- مورد صحرایی، مورد اسپرم، مورد بری، مورد رومی، رجوع به مادۀ مورد اسپرم شود،
- مثل مورد، بسیار سبز،
، زلف معشوق، (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج)، مهرو نگین، (برهان) (از جهانگیری) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان دهدز بخش دهدز شهرستان اهواز واقع در 24 هزارگزی جنوب باختری دهدز با 150 تن جمعیت آب آن از چشمه و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
نام مبارزی است که افراسیاب بمدد پیران ویسه فرستاد. (برهان). و او را باورد نیز می گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). نام مبارزی است. (شرفنامۀ منیری) :
چو کاموس و منشور خاقان چین
چو بیورد و چون شنگل پیش بین.
فردوسی
نام یکی از سران سپاه یزدگرد اول:
الان شاه و چون پهلوان سپاه
چو بیورد و شکنان زرین کلاه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان زیرکوه بخش قاین، شهرستان بیرجند. سکنۀ آن 815 تن. آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بِ مُ جَرْ رَ دِ)
مرکّب از: ’ب’ + مجرد، فی الفور. درحال. بلافاصله. در همان آن. (ناظم الاطباء) ، کنایه از زمین. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ)
یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان سیرجان. این دهستان در شرق سعیدآباد واقع است و حدود آن بدین شرح است: از شمال به دهستان کوه پنج، از مشرق به دهستان گوغر، از جنوب به دهستان خبر، از مغرب به دهستان حومه سعیدآباد. آب آن از قنات و چشمه و محصول عمده آن حبوب، لبنیات، غلات، کرک، پشم، روغن و کتیرا است. این دهستان از 60 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن 2918 تن است. مرکز دهستان قریۀ بلورد و قرای مهم آن عبارتند از: تنگوئیه، تکیه، گلناآباد، چنارکف، حشون و اسطور. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
مرکز دهستان بلورد، بخش مرکزی شهرستان سیرجان. سکنۀ آن 180 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات و حبوب است. ساکنان این ده از طایفۀ بچاقچی هستند ومزارع علی آباد، نصرآباد، زمزج جزء این ده هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
کوهی در شمال غربی ترشیز (کاشمر)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
همان ابیورد خراسان است که بین سرخس و نسا قرار دارد. (از معجم البلدان). نام بلده ای است در خراسان و گویند کیکاوس زمینی به باوردبن گودرز به اقطاع مقرر فرموده بود و او این شهر را در آن زمین بنا نمود و بنام خود کرد. (آنندراج) (برهان قاطع) : باورد اندر میان کوه و بیابان است، جای بسیار کشت و برز و هوایی درست و مردمانی جنگی. (حدود العالم). سلطان فرمود تا نامها نبشتند به هرات و پوشنگ و طوس و سرخس و نسا و باورد و بادغیس. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 44). و رجوع به ابیورد و تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 ص 123 و نزهه القلوب ص 212 و تاریخ گزیده ص 376 و 435 و فهرست عالم آرای عباسی و حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 564 و 592 و ج 4 ص 130 و 253 و قاموس الاعلام ترکی شود
دهی از دهستان حومه بخش لنگۀ شهرستان لار که در 24هزارگزی شمال لنگه در دامنه واقع است و 182 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مورد
تصویر مورد
راه و طریقه و محل ورود، راه آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بمجرد
تصویر بمجرد
در حال، بلافاصله، درهمان آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مورد
تصویر مورد
((مُ وَ رَّ))
گلگون، سرخ رنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مورد
تصویر مورد
((مُ))
درختی است همیشه سبز با گل های سفید و خوشبو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مورد
تصویر مورد
((مُ رِ))
محل ورود، جای فرود آمدن، راه به سوی آب، آن چه اتفاق می افتد، باره، جمع موارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مورد
تصویر مورد
باره
فرهنگ واژه فارسی سره
مناسبت، موقع، موقعیت، وضع، مرحله، وهله، زمینه، باب، موضوع، مطلب، محل ورود، مدخل
متضاد: مخرج، محل خروج
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شسته
فرهنگ گویش مازندرانی
رفت و آمد
فرهنگ گویش مازندرانی
مرده
فرهنگ گویش مازندرانی
از انشعابات نهرزن مرد، نهری از رودخانه ی هراز آمل
فرهنگ گویش مازندرانی