معنی بموئن - جستجوی لغت در جدول جو
بموئن
آمدن
ادامه...
آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
روبموئن
جلو آمدن، چاق شدن، پیشرفت کردن
ادامه...
جلو آمدن، چاق شدن، پیشرفت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
در یاد بموئن
به خاطر آمدن، یاد آوردن
ادامه...
به خاطر آمدن، یاد آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
در بموئن
درآمدن، سر از خاک بیرون زدن، به پشتیبانی از کسی برخاستن
ادامه...
درآمدن، سر از خاک بیرون زدن، به پشتیبانی از کسی برخاستن
فرهنگ گویش مازندرانی
دل سر بموئن
کنایه از: سر آمدن حوصله
ادامه...
کنایه از: سر آمدن حوصله
فرهنگ گویش مازندرانی
دل در بموئن
تشویش داشتن، دلهره داشتن
ادامه...
تشویش داشتن، دلهره داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
رد بموئن
مستعمل شدن، ضایع شدن، درهم و برهم شدن
ادامه...
مستعمل شدن، ضایع شدن، درهم و برهم شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
دنیا بموئن
زاده شدن
ادامه...
زاده شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
سر بموئن
گرفتار شدن
ادامه...
گرفتار شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
خاش بموئن
خوش آمدن از چیزی یا کسی
ادامه...
خوش آمدن از چیزی یا کسی
فرهنگ گویش مازندرانی
سل بموئن
جان به لب رسیدن، به ستوه آمدن
ادامه...
جان به لب رسیدن، به ستوه آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
قره بموئن
تشنه شدن مفرط گوسفندان به هنگام لیسیدن نمک، آغاز تمنای
ادامه...
تشنه شدن مفرط گوسفندان به هنگام لیسیدن نمک، آغاز تمنای
فرهنگ گویش مازندرانی
قال بموئن
به تنگ آمدن، بی قراری کردن
ادامه...
به تنگ آمدن، بی قراری کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
کسر بموئن
چیزی یا کسی را هم شان خود ندانستنبه خاطر حفظ شان و منزلت
ادامه...
چیزی یا کسی را هم شان خود ندانستنبه خاطر حفظ شان و منزلت
فرهنگ گویش مازندرانی
کل بموئن
جوش آمدن مایعات
ادامه...
جوش آمدن مایعات
فرهنگ گویش مازندرانی
گن بموئن
گند آمدن، گندیدن
ادامه...
گند آمدن، گندیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
حال بموئن
سرکیف آمدن، به هوش آمدن
ادامه...
سرکیف آمدن، به هوش آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
چسی بموئن
حرکتی در کشتی بومی، دور برداشتن، افاده آمدن
ادامه...
حرکتی در کشتی بومی، دور برداشتن، افاده آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بزوئن
ضربه زدن، زدن ناگهانی، گزیده شدن، نیش زدن
ادامه...
ضربه زدن، زدن ناگهانی، گزیده شدن، نیش زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بربموئن
رشد پشم گوسفند به اندازه ای که مناسب و آماده ی تراشیدن باشد
ادامه...
رشد پشم گوسفند به اندازه ای که مناسب و آماده ی تراشیدن باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
بیموئن
آمدن
ادامه...
آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بمون
توقف کن، بایست، بمان، اقامت کن
ادامه...
توقف کن، بایست، بمان، اقامت کن
فرهنگ گویش مازندرانی
بوئن
باشد
ادامه...
باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
او بموئن
انزال
ادامه...
انزال
فرهنگ گویش مازندرانی
اوربموئن
قر و غمزه آمده، عشوه آمدن
ادامه...
قر و غمزه آمده، عشوه آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بردن بموئن
رفت و آمد کردن، آمد و شد
ادامه...
رفت و آمد کردن، آمد و شد
فرهنگ گویش مازندرانی
بروز بموئن
اقرار کردن، از راه عنف و فشار وادار به اعتراف شدن
ادامه...
اقرار کردن، از راه عنف و فشار وادار به اعتراف شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
چک بموئن
پیش آمدن موقعیت مناسب، به دست آمدن
ادامه...
پیش آمدن موقعیت مناسب، به دست آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بشین بموئن
رفت و آمد
ادامه...
رفت و آمد
فرهنگ گویش مازندرانی
بنه بموئن
کوتاه آمدن، دست پایین گرفتن، پایین آمدن
ادامه...
کوتاه آمدن، دست پایین گرفتن، پایین آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پل بموئن
آمادگی جفت گیری، به شدت عصبانی شدن
ادامه...
آمادگی جفت گیری، به شدت عصبانی شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تاش بموئن
کره اسب آماده به کار، جو و گندم آماده ی درو
ادامه...
کره اسب آماده به کار، جو و گندم آماده ی درو
فرهنگ گویش مازندرانی
تن بموئن
جلو آمدن، نزدیک شدن، کنار آمدن
ادامه...
جلو آمدن، نزدیک شدن، کنار آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
جر بموئن
پایین آمدن
ادامه...
پایین آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
لو بموئن
بالا آمدن، به لبه آمدن، پارس کردن
ادامه...
بالا آمدن، به لبه آمدن، پارس کردن
فرهنگ گویش مازندرانی