جدول جو
جدول جو

معنی بملانی - جستجوی لغت در جدول جو

بملانی
(بَ)
منسوب است به بملان، که قریه ای است از قرای مرو در یک فرسخی شهر. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بمانی
تصویر بمانی
(دخترانه)
نامی که با آن طول عمر کودک را بخواهند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بحرانی
تصویر بحرانی
ویژگی اوضاع و احوال آشفته در هر چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بستانی
تصویر بستانی
باغبان، مربوط به بستان مثلاً گیاهان بستانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالانس
تصویر بالانس
نگه داشتن بدن در حالات مختلف در روی دست با حفظ تعادل خود، بررسی تعادل توزیع وزن چرخ خودرو به کمک دستگاه های مخصوص و تنظیم آن به کمک وزنه های سربی، دستگاهی که به این منظور مورد استفاده قرار می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارانی
تصویر بارانی
مربوط به باران مثلاً روز بارانی، کنایه از دارای اشک مثلاً چشم بارانی، دارای باران، لباسی که آب در آن نفوذ نمی کند و هنگام باریدن برف و باران بر تن می کنند
فرهنگ فارسی عمید
ویژگی علومی که به مطالعه و بررسی سیر بیماری بر روی بیمار می پردازد مثلاً روان شناسی بالینی
فرهنگ فارسی عمید
(مُلْ لا)
مأخوذ از تازی، زن ملا و زن آخوند و معلمه و زنی که داناو معلم باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به ملاّ شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
قریه ای است به یک فرسنگی مرو. (از الانساب سمعانی) (از مراصد) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
پدر و مادری که هرچه فرزند آورند زود بمیرد و بچه هایشان پا نگیرند، اسم بچۀ آخری را اگر دختر باشد بمانی (خانم) می گذارند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دهی از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس. سکنۀ آن 200 تن. آب آن از چاه و محصول آن خرما است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بَ صَ)
منسوب به بصلیه که محله ای است به بغداد. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
فساد. کذب:
حقا که دروغ داستانیست
بطلانی داستان ببینم.
خاقانی، میوۀ درخت سقز که بفارسی بنه گویند. (از ناظم الاطباء). بر درختی است که آنرا بن گویند و بن مسخن و مدر و باهی و نافع سعال و لقوه کلیه است و ضماد برگش در رویانیدن مو مجرب است. (منتهی الارب) (آنندراج). ثمر درخت بطم. جوهری گوید: البطم، الحبه الخضراء. (از اقرب الموارد). بترکی آنرا چاقلان قوج گویند، که میوۀ درخت سقز است. حبهالخضرا. (دزی ج 1 ص 234) (بحر الجواهر) (ذخیرۀ خوارزمشاهی). کلنگور. (حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال از مهذب الاسماء ص 285). ضرو ضخک. چتلانقوش. پستۀ وحشی. بنمشک را عرب حبهالخضراء خوانند. اکثر خودروی بود. (نزهه القلوب). بوکلک. بوی کلک. مشغلۀ البطالین. (یادداشت مؤلف) : و آن بژه هایی است که بر ساق پدید آیدو شکل آن ثمره الطرفا و حبهالخضراء بزرگ بود و درخت حبهالخضراء را بتازی البطم گویند بدین سبب این بژه ها را طبیبان البطم نام کردند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بن. چتلانقوش بیشتر در کوهها باشد و آنچه در باغها نشانند اندک باشد. گه در بلاد سقرت و سنجار هر دانه بمقدار فستقی می باشد و این متاع آن بلاد بود و از آنجا بجمیع بلاد برند و آن را قیمتی بود و اکثر آنرا شور کنند و بهتر فروشند. (فلاحت نامه). و رجوع به مخزن الادویه و تذکرۀ داود ضریر انطاکی و دیگر کتب طبی شود)
لغت نامه دهخدا
(بَ غَ)
منسوب است به بغلان که شهری است درنواحی بلخ در طخارستان. (از سمعانی) (از اللباب)
لغت نامه دهخدا
بورانی:
به بولانی از ماست داد ابرشی
که بودی ز نعلش کماج آتشی،
بسحاق اطعمه،
رجوع به بورانی شود
لغت نامه دهخدا
فرق سر، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 192)، هرچیز که پوشاند سر را، (ناظم الاطباء)، اما در کتب و مآخذ دسترس دیگر دیده نشد، باک داشتن، ما ابالیه، و به بالا، و باله، و بلاء و مبالاه، التفات نمی کنم، باک نمیدارم، (ناظم الاطباء)، اصل آن بالیه بود و جهت تخفیف یای آن را برداشته اند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به قریۀ بالا از قرای مرو که به فارسی آنرا کوالا خوانند، (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
اسب کندرو، (شرفنامۀ منیری) (آنندراج)، اسب بارگیر، (شرفنامۀ منیری) (آنندراج)، اسب پالانی، (ناظم الاطباء)، ظاهراً بالانی صورتی از پالانی است، رجوع به پالانی شود
لغت نامه دهخدا
فرانسوی تراز، ترازو، ترازباری زبانزد ورزشی، تراز باری زبانزد ساختمانی نگاهداشتن بدن در حالات مختلف در روی دست با حفظ تعادل، تعادل و توازن بین عناصر و عوامل یک اثر هنری، موازنه دارایی و بدهی تعادل میان وام و اعتبار. سنجیدن عملیات خرید و فروش ظرف یکسال، بیلان عملیات تجاری
فرهنگ لغت هوشیار
لباسی که آب در آن نفوذ نکند و هنگام باریدن برف و باران آنرا بر تن می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحرانی
تصویر بحرانی
آشفتگی وانقلاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالینی
تصویر بالینی
چگونگی بیماری و حالت آن در مدت بستری بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقلاوی
تصویر بقلاوی
یک نوع شیرینی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته بوستانی کاشته منسوب به بستان بوستانی: گیاه بستانی، باغبان
فرهنگ لغت هوشیار
پدر و مادری که هر چه فرزند آورند زود بمیرد و بچه هایشان پا نگیرند اسم بچه آخری را اگر دختر باشد (بمانی) (خانم) میگذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارانی
تصویر بارانی
مربوط به باران، تن پوشی که آب در آن نفوذ نکند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالینی
تصویر بالینی
منسوب به بالین، مطالعه ناخوشی های بیماران بستری و کلینیکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالانس
تصویر بالانس
تعادل، دستگاهی برای اندازه گیری جرم یا وزن، ترازو (واژه فرهنگستان)، حالتی در یک واکنش شیمیایی که در آن واکنش دهنده ها و فرآورده های واکنش از قوانین پایستگی جرم و بار پیروی کنند، موازنه (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بحرانی
تصویر بحرانی
((بَ))
تغییر حالت و آشفتگی مریض، وضع غیرعادی در امری از امور مملکتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بحرانی
تصویر بحرانی
Critical, Crucially
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بارانی
تصویر بارانی
Drizzly, Rainy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بحرانی
تصویر بحرانی
критический , критически
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بارانی
تصویر بارانی
дождливый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بحرانی
تصویر بحرانی
kritisch, entscheidend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بارانی
تصویر بارانی
regnerisch
دیکشنری فارسی به آلمانی