جدول جو
جدول جو

معنی بمسنی - جستجوی لغت در جدول جو

بمسنی
آموخته، تعلیم دیده، عادت کرده، انس گرفته
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بمانی
تصویر بمانی
(دخترانه)
نامی که با آن طول عمر کودک را بخواهند
فرهنگ نامهای ایرانی
(بِ)
دهی از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس. سکنۀ آن 200 تن. آب آن از چاه و محصول آن خرما است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
پدر و مادری که هرچه فرزند آورند زود بمیرد و بچه هایشان پا نگیرند، اسم بچۀ آخری را اگر دختر باشد بمانی (خانم) می گذارند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مَ مِ)
دهی است از بخش اردل شهرستان شهرکرد. دارای 270 تن سکنه. محصول آن غلات، کتیرا، پشم، روغن و انگور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَسْ سِ / سَ)
بخشی از شهرستان کازرون در استان فارس میان کوه گیلویه و بختگان. از روستاهای مهم آن اردکان و فهلیان است. در شمال غربی شیراز واقع شده و آب و هوای آن در شمال سرد و در جنوب گرم است، چنانکه کوههای دینار در شمال آن پیوسته برف دارد و در جلگۀ جنوبی خرما و مرکبات خودرو دیده می شود. محصول قسمت جنوبی آن غلات، پنبه، کنجد و نخود است. زمین در این ناحیه چنان مساعد است که سالی دو بار محصول برنج از آن به دست می آید. شعب بوّان که یکی از جنات اربعۀ قدماست در درۀ بسیار باصفایی در 12 هزارگزی فهلیان واقع است. کوههای ممسنی پوشیده از جنگلهای بلوط، زرشک و بادام است. در نزدیک نورآباد چشمه ای موسوم به سرآب بهرام دیده می شود که در نزدیک آن بر روی سنگی صورت بهرام گور ساسانی نقش شده. نام قدیم ممسنی شولستان بود. در زمان صفویان پس از آنکه ایلات ممسنی به این ناحیه آمدند، بدین اسم موسوم گشت. و رجوع به شول و شولستان در همین لغت نامه و فارس نامۀ ناصری ص 302 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مَسْ سِ / سَ)
تیره ای از طایفۀ اورک از هفت لنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 74). ایلاتی که در سرزمینی به همین نام ساکن است و به چهار طایفۀعمده تقسیم می شود: بکش، جاویدی دشمنزیاری و رستم
لغت نامه دهخدا
(بُ)
یکی از جمهوریهای متحد یوگسلاویست با 52000 متر مربع وسعت و 3101000 تن جمعیت اسلاو. پایتخت آن بسنه سرای یا سراژوو میباشد. این شهر با معاهدۀ برلن سال 1878 میلادی جزو عثمانی بود و سپس بوسیلۀ اتریش و هنگری اشغال و منضم بدان کشور گردید. در سال 1918م. مستقل و با صربستان متحد شد و حکومت صرب، کروات و اسلاون ’یوگوسلاوی’ را تشکیل داد
لغت نامه دهخدا
(مَ نی ی)
سیراب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
پدر و مادری که هر چه فرزند آورند زود بمیرد و بچه هایشان پا نگیرند اسم بچه آخری را اگر دختر باشد (بمانی) (خانم) میگذارند
فرهنگ لغت هوشیار
از نام دختران به معنی: ماندن و نامبرا
فرهنگ گویش مازندرانی
پاره، پاره شده
فرهنگ گویش مازندرانی
نامی برای زنان، ماندنی و نامبرا
فرهنگ گویش مازندرانی
بیاموز
فرهنگ گویش مازندرانی
محل تقسیم آب، آبی که از بلندی به آسیاب ریزد
فرهنگ گویش مازندرانی
آموختن، تربیت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی