جدول جو
جدول جو

معنی بمجکثی - جستجوی لغت در جدول جو

بمجکثی(بَ مِ کَ)
منسوب به بمجکث که دهی است از دهات بخارا. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ مِ کَ)
از قرای بخارا. اصطخری در موردی آن را خود بخارا دانسته و در مورد دیگر آن را جایگاهی در چهارفرسنگی بخارا ضبط کرده است. (از معجم البلدان) : در وقت وضع نام شهر بمجکث بوده است (بخارا) . (جهانگشای جوینی) ، بیخ دندان. (فرهنگ فارسی معین).
- از بن دندان، کنایه از انقیاد و فرمانبرداری و اطاعت. با کمال اطاعت. با کمال انقیاد. (فرهنگ فارسی معین) : از بن دندان قلعت ها را به کوتوال های امیر سپرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 114). او از سر اضطرار و بن دندان خدمت مستنصر را کمر بست. (ترجمه تاریخ یمینی).
- ، رغبت تمام. با کمال رغبت. با کمال میل. از صمیم قلب. از ته دل. (فرهنگ فارسی معین) :
دگر چون بندگان آیند خدمت را میان بسته
گرامی دارشان کان آمدن هست از بن دندان.
فرخی.
خورشید زد علامت دولت ببام تو
تا گشت دولت از بن دندان غلام تو.
منوچهری.
پادشاهی یافتستی بر نبات و بر ستور
هرچه گویی آن کنند آن از بن دندان کنند.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 106).
گر نهنگ حکم حق بر جان ما دندان زند
ما به پیش خدمت او از بن دندان شویم.
سنایی.
دندانۀ هر قصری پندی دهدت نونو
پند سر دندانه بشنو ز بن دندان.
خاقانی.
از بن دندان خواهم که جگر هم بخورم
چه کنم چون سردندان بجگر می نرسد.
خاقانی.
بعون و عصمت حق دولتت چنان بادا
که چرخ از بن دندان شود مسخر او.
ظهیرالدین فاریابی.
ازبن دندان سر دندان گرفت
داد بشکرانه کم آن گرفت.
نظامی.
، قصد و اراده. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قصد. اراده. آهنگ. (فرهنگ فارسی معین)، ذخیره و پس انداز. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ کَ)
نسبت است به بنجیکث که قریه ای است در شش فرسخی سمرقند. و ابومسلم مؤمن بن عبداﷲ بدین نسبت منسوب است. وی از محمد بن نصر بلخی روایت کند. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ابوسعید احمد بن حکم بن خداش بن معلم بارکثی از موسی بن هارون قروی سماع کرد. (از معجم البلدان). و رجوع به انساب سمعانی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
منسوب به فیجکث که از قرای نسف است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بُجَ)
دهی است از دهستان خزل شهرستان نهاوند. سکنه آن 313 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(بِ کَ)
منسوب است به بنکث که قصبۀ شاش میباشد و از آنجا است ابوسعید هیثم بن کلیب بن سریج بن معقل شاشی بنکثی. (لباب الانساب) (الانساب سمعانی) ، گلۀ شتر که به صحرا بچرا رها کرده باشند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نام شهری در خرخیز که نشست خرخیزخاقان بوده است. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 80)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
زانو به زانو نشسته. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
از شهرهای ماوراءالنهر است و به روایت ابن حوقل از شهرهای داخل باروی سرزمین بخاراست و در چهارفرسنگی بخارا و در طرف چپ کسی است که (از بخارا) به طواویس رود و فاصله آن از راه اصلی نیم فرسخ است. (از ترجمه صورهالارض چ بنیاد ص 218)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
به زانو نشاننده کسی را یا ایستاده کننده بر اطراف انگشتان. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی و یا چیزی که سبب می گردد به زانو نشستن را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا