جدول جو
جدول جو

معنی بمبول - جستجوی لغت در جدول جو

بمبول
حیله و مکر، چاق و چله، دبه کردن و اختلال در معامله
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ بَوْ وِ)
هر چیز که تحریک بول کند و مدر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
میلی که به خیک روغن فرو کنند و بدان دانند که روغن نیک یا بد است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تنبل (درتداول عامه)، حیله و مکر در کاری، (فرهنگ نظام)، کلک، دوز و کلک، حقه، نادرستی، تزویر، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)، مکر، تقلب، شیوه، رنگ، دغل: هزاربامبول میزند، هزار شیوه میزند، (یادداشت مؤلف)، نوبتی که نوازند، (فرهنگ نظام)، و مرکب است از آن طبل که دربام (بامداد) زنند، و توان بود که آن طبل باشد که صبح و ظهر و شب بر بام می نواختند، (از فرهنگ نظام)، کوس و نقاره که گاه بامداد بر در سلطان نوازند، (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) :
بامزد حسن تو زد آسمان
نامزد عشق تو آمد جهان،
کمال اسماعیل (از فرهنگ نظام) (از فرهنگ ضیاء)،
نزنم بام زد لهو و در کام که من
سر به دیوار غم آرم چو بصر بازکنم،
خاقانی،
ما و شکرریز عیش کز در خمار
بامزد خرمی به بام برآمد،
خاقانی،
، کوس، نقاره، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم)، نام آهنگی است در موسیقی و مسلماً همان بامشاد است، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
نام موضعی و کوهی است به یمامه. (منتهی الارب). کوهی است در وشم از سرزمین یمامه. و گویند آن کوهی است. و برخی آن را کوهی در یمامه از سرزمین بنی تمیم دانند. (از معجم البلدان) (از مراصد).
- یوم بلبول، از جنگهای عرب بوده است. (از معجم البلدان) (از مراصد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان عربخانه، بخش شوسف شهرستان بیرجند. سکنۀ آن 158 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مُبْ وِ)
کمیزاننده. (از منتهی الارب). مدر بول. (آنندراج). مدر و بول آورنده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مِبْ وَ)
کمیزدان که در آن بول کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) ظرفی که در آن بول میگیرند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ مُلْ)
بمل در اصطلاح موسیقی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به بمل شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
یک قسم گیاهی که صمغ میدهد. (ناظم الاطباء). درخت مغیلان. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بامبول
تصویر بامبول
حیله و مکر در کاری، حقه، نادرستی، دوز و کلک، تزویر، تقلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمبول
تصویر سمبول
علامت، اشاره، رمز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلبول
تصویر بلبول
پیچار غاز (گویش گیلکی) رود مرغ کودک تیز هوش بلبل زبان
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از علامات تغییر دهنده است که قبل از نوتها گذارده شود. ای علامت صدای نوت را نیم پرده پایین میاورد. بعبارت دیگر صدای نوت را نیم پرده بم میکند مقابل دیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بامبول
تصویر بامبول
حقه، تزویر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمبول
تصویر سمبول
((سَ بُ))
مظهر، نماد، نشانه ای که نمایانگر معنایی پنهان باشد، رمز (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمبول
تصویر سمبول
نماد
فرهنگ واژه فارسی سره
حقه، حقه بازی، کلک، گول، نیرنگ، دوزوکلک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چاق و چله، نیرنگ –حیله و مکر
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی است شبیه گل ختمی، نوعی کنف، جگر سفید
فرهنگ گویش مازندرانی
تکه های نخ که که از نخ تور کلفت تر است و در ساختن سالیک که
فرهنگ گویش مازندرانی