- بلیدی (بَ)
بلید بودن. بلادت. کودنی. کورفهمی. دیریابی. و رجوع به بلید و بلادت شود:
فصیح تر کس جائی که او سخن گوید
چنان بود ز بلیدی که خورده باشد بنگ.
فرخی، عمل با دست زدن به سر کسی به قوت. (ناظم الاطباء). سرچنگ، یعنی به زور دست زدن بر سر کسی. (غیاث). ضرب دستی که به زور تمام بر سر کسی زنند، وبا لفظ زدن و خوردن مستعمل. (از آنندراج). بام. بامب. بامچه. بامبه (در تداول مردم قزوین) :
سوی رود و سرود آسان روی لیکنت هر دوران
سوی محراب نتوانند جنبانیدنت بر بم.
ناصرخسرو.
عمامه ز بم کرده ورم بر سر قاضی
آموخته تار است عرم بر سر قاضی.
ملاحیدر ذهنی (در هجو قاضی افضل).
کیست آن مورد صدبم که شودصدپاره
کله از آهن اگر وضع کنی بر سر آن.
شفائی (از آنندراج).
- بم خوردن، ضرب دست خوردن از کسی. با کف دست ناگسترده بر سر خوردن از کسی:
چو قوال موجش زده کف بهم
غم از نغمۀ زیر او خورده بم.
ملاطغرا (از آنندراج).
- بم زدن، ضرب دست زدن. با کف دست که نیک نگسترده باشد زدن بر سر کسی:
از آن هریکی بانگ بر جم زدی
اگر دم زدی بر سرش بم زدی.
هاتفی.
عارضت بمها زندبر سر رخ خورشید را
سنبلت سرپا زند بر کون مشک اذفری.
ملافوقی یزدی (از آنندراج)
فصیح تر کس جائی که او سخن گوید
چنان بود ز بلیدی که خورده باشد بنگ.
فرخی، عمل با دست زدن به سر کسی به قوت. (ناظم الاطباء). سرچنگ، یعنی به زور دست زدن بر سر کسی. (غیاث). ضرب دستی که به زور تمام بر سر کسی زنند، وبا لفظ زدن و خوردن مستعمل. (از آنندراج). بام. بامب. بامچه. بامبه (در تداول مردم قزوین) :
سوی رود و سرود آسان روی لیکنت هر دوران
سوی محراب نتوانند جنبانیدنت بر بم.
ناصرخسرو.
عمامه ز بم کرده ورم بر سر قاضی
آموخته تار است عرم بر سر قاضی.
ملاحیدر ذهنی (در هجو قاضی افضل).
کیست آن مورد صدبم که شودصدپاره
کله از آهن اگر وضع کنی بر سر آن.
شفائی (از آنندراج).
- بم خوردن، ضرب دست خوردن از کسی. با کف دست ناگسترده بر سر خوردن از کسی:
چو قوال موجش زده کف بهم
غم از نغمۀ زیر او خورده بم.
ملاطغرا (از آنندراج).
- بم زدن، ضرب دست زدن. با کف دست که نیک نگسترده باشد زدن بر سر کسی:
از آن هریکی بانگ بر جم زدی
اگر دم زدی بر سرش بم زدی.
هاتفی.
عارضت بمها زندبر سر رخ خورشید را
سنبلت سرپا زند بر کون مشک اذفری.
ملافوقی یزدی (از آنندراج)
