جدول جو
جدول جو

معنی بلگ - جستجوی لغت در جدول جو

بلگ
(بَ)
برگ. (فرهنگ فارسی معین). برگ و ورق که از اعضای گیاه است. رجوع به برگ شود: پس هریکی بلگی از درخت انجیر باز کردند. (ترجمه تفسیر طبری). چون مدتی برآمد شاخهاش بسیار شد و بلگها پهن گشت. (نوروزنامه).
لغت نامه دهخدا
بلگ
جزوی از گیاه که نازک و پهن است و از کنارهای ساقه یا شاخه ها روید و بیشتر برنگ سبراست اندامی از گیاه که اغلب بصورت صفحات پهن و سبربراثر رشد و نمو جوانه انتهائی یا جوانه های محوری برروی ساقه گیاه ظاهر میشود. غالبا این عضو دارای تقارن دو طرفی است. برگها باشکال گوناگون در گیاهان مختلف دیده میشود ورق ورقه بلگ، نوعی درفش برای قطع کردن کرباس در طول تخت گیوه، ساز نوا اسباب دستگاه سامان (خصوصا مهمانی)، توشه آزوقه، قصد عزم، التفات توجه پروا، نغمه آهنگ. یا برگ کازرونی. انیسون بری یا برگ نیل. وسمه
فرهنگ لغت هوشیار
بلگ
بهانه، برگ
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ بِ / اَ بَ لَ)
شرارۀ آتش. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
حکیم. دانشمند. (فرهنگ فارسی معین). بلکا. و رجوع به بلکا شود، خشمگین شدن و آزرده شدن، بی صبر شدن و بی طاقت گشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلق
تصویر بلق
در بگشادن، واگشادن در
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلف
تصویر بلف
سخن لاف و گزاف، توپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلغ
تصویر بلغ
مرد فصیح، رساننده سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلع
تصویر بلع
داخل بردن غذا به حلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلس
تصویر بلس
مرجمک از دانه های خوردنی پلت عدس بلسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلد
تصویر بلد
شهر، و به معنی راهنما و راهبر هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
سوغات، تحفه ولیک زارعی که بتنهایی کار میکند (نه بعنوان عضوی از یک گروه) و معمولا کار او زراعت محصولات دیمی و صیفی است. آتش، شراره آتش تحفه ارمغان سوغات، میوه تازه، نوباوه، جامه نو، هر چیز تازه و نوبرآمده که طبع از دیدنش محفوظ گردد، هر چیز طرفه. چنگ زدن بکسی یا بچیزی تشبث. چشم بزرگ برآمده. اما، بهر حال، علاوه برین ایضا، شاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلح
تصویر بلح
غوره خرما غسا، غژب (دانه ای انگور)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلج
تصویر بلج
مرد خنده رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلت
تصویر بلت
بریدن، بریده شدن سوگند خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیگ
تصویر بیگ
دیگ بزرگ، امیر
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی جلبک از رستنی های آبی دسته بزرگی از گیاهان کلروفیل دار که جزو ریشه داران و گیاهان نهانزاد میباشند. آنها برنگهای مختلفند. هم در آبهای شیرین و هم در دریاها دیده میشوند
فرهنگ لغت هوشیار
گردی مخلوط از برگها و سرشاخه های تازه گلدار که شاهدانه میگیرند و بواسطه مواد سمی که دارد مخدر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلخ
تصویر بلخ
مرد متبکر و بزرگ منش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلم
تصویر بلم
کولی ریزه ماهی (بلم برابر با قایق پارسی است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلل
تصویر بلل
نمناکی، تری
فرهنگ لغت هوشیار
آزمایش، آزمون، بلیه، اندوه، رنج، گرفتاری، استانک آسیب گزند، آزمون آزمایش، ستم جسک، زرنگ، کار سخت پتیاره ز غم خوردن بتر پتیاره ای نیست زن بیشرم بد کاره، زفت (بخیل) ژکور -1 آزمایش آزمون امتحان، سختی گرفتاری رنج، مصیبت آفت، بدبختی که بدون انتظار و بی سبب بر کسی وارد آید، ظلم و ستم، بسیار زرنگ محیل حیله گر. یا بلا آسمانی. آفت بزرگ ناگهانی. یا بلا جان. -1 آنکه یا آنچه موجب مزاحمت است، معشوق محبوب. یا بلا سیاه. فتنه آشوب، رنج گزند محنت، تعدی جور آزار، تشویش پریشانی. یا بلا بسر کسی آوردن، کسی را گرفتار زحمت کردن، یا خوردن بلا به... اصابت بلا به. . .: (بلات بخورد بجانم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلو
تصویر بلو
آزمودن، دریافتن، آشکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بله
تصویر بله
تری، نمناکی، رطوبت، طراوت جوانی کلمه جواب، آری کلمه جواب، آری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلی
تصویر بلی
آری، بله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابلگ
تصویر ابلگ
شراره آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلگا
تصویر بلگا
حکیم دانشمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلگل
تصویر بلگل
ترکی دانشمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلگه
تصویر بلگه
زرد آلو و هلوی دو نیم شده و هسته در آورده و خشک کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگ
تصویر برگ
هر چه از ساقه وشاخه گیاهان و درختان میروید، ورق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابلگ
تصویر ابلگ
((اَ بَ لَ یا اَ بِ لْ))
شراره آتش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنگ
تصویر بنگ
مخدر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برگ
تصویر برگ
ورق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بلا
تصویر بلا
گزند
فرهنگ واژه فارسی سره
نشانه، جهت هرگونه قرارداد و قولی، علامت و نشانه ای قایل
فرهنگ گویش مازندرانی