ناحیتی است عظیم (از حدود ماوراءالنهر) و این ناحیت راملکی است و آنرا بلورین شاه خوانند و اندر این ناحیت نمک نبود مگر آنکه از کشمیر آرند. (حدود العالم) جزیرۀ بلور، جزایر کی به این کورۀ قباد خوره رود، جزیره هنگام، جزیره خارک، جزیره رم، جزیره بلور. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 150)
ناحیتی است عظیم (از حدود ماوراءالنهر) و این ناحیت راملکی است و آنرا بلورین شاه خوانند و اندر این ناحیت نمک نبود مگر آنکه از کشمیر آرند. (حدود العالم) جزیرۀ بلور، جزایر کی به این کورۀ قباد خوره رود، جزیره هنگام، جزیره خارک، جزیره رم، جزیره بلور. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 150)
معرب از کلمه بریلس یونانی، لکن بریلس در یونانی بمعنی زبرجد و یا حومه یعنی زمرد ذبابی بوده است و در عربی از آن معنی به بلور امروزین و کریستال د رش نقل شده است. (یادداشت مرحوم دهخدا). جوهری است مشهور، بلوره یکی. (منتهی الارب). جوهری است سپید و شفاف. (از اقرب الموارد). سنگی است سپید و شفاف. (غیاث). نوعی است از جواهر معدنی. (ازتذکرۀ داود ضریر انطاکی). سنگی است سفید و شفاف و سست. (تحفۀ حکیم مؤمن) (مخزن الادویه). مانند آبگینه است الا آنکه آبگینه را شفافی از صنعت است و او را از معدن. بهترینش صغدی و هندی بود و بیشتر از بلاد شمال و فرنگ خیزد، خاصیتش چون به آفتاب گرم شود پنبه را بسوزاند. (نزهه القلوب). بلور یا حجرالبلور، سنگی است معدنی بسیار وزین که از آن ظرفها تراشند و به بهای گزاف فروشند. (یادداشت مرحوم دهخدا). جسم جامدی دارای ساختمان داخلی مشخص (بصورت کثیرالوجوه) که نمود ساختمان داخلی آن می باشد. از بررسی سطحی بلورهای طبیعی بسبب تنوع اندازه و شکل و عده وجوه آنها چنین بنظر میرسد که انواع بلورها بیشمار است ولی با بررسی دقیقتر و رعایت تقارن بلورها، می توان همه بلورها را به 32 طبقه تقسیم کرد و این طبقات را به هفت یا شش دسته تقسیم نمود، که هر دسته را یک دستگاه میخوانند. بلورهای طبیعی و نیز آنهایی که مصنوعاً تهیه میشوند، بندرت با اجسام سادۀ هندسی مطابقت دارند. معمولاً در طی انجماد یک مادۀ مذاب (که آن را تبلور نامند) بلورها با هم تشکیل میشوند، لهذا ناتمام بوجود می آیند. ترتیب تألیف اتمهای یک بلور با چشم دیده نمیشود، ولی بوسیلۀ اشعۀ ایکس قابل تشخیص است و این امر درشیمی، معدن شناسی، زمین شناسی و علوم دیگر و نیز در جواهرسازی حائز کمال اهمیت است. (از دائره المعارف فارسی). قسمی شیشه که از ترکیب سیلیکات دو پتاسیم و سیلیکات دو پلمپ ساخته شود. (فرهنگ فارسی معین). سادج هندی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی در قراباذین). مها. مهاء. مهاه. مهی. ج، بلالیر. (منتهی الارب) : انگشت بر رویش مانند بلور است پولاد بر گردن او همچون لاد است. ابوطاهر خسروانی. یکی زان بکردار دریای قار یکی چون بلور سپید آبدار. فردوسی. همه خانه قندیلهای بلور میان اندرون چشمۀ آب شور. فردوسی. همه گرد بر گرد او شیر و گور یکی دیده یاقوت و دیگر بلور. فردوسی. می خسروانی به جام بلور گسارنده را داد رخشان چو هور. فردوسی. یکی جام بر دست هر یک بلور به ایشان نگه کرد بهرام گور. فردوسی. چنین تا پدید آمد آن تیغ شید در و دشت شد چون بلور سپید. فردوسی. ز عود گوئی پوشیده بر بلور زره ز مشک گوئی پیچیده برصنوبر دام. فرخی. گرد پرگار چرخ مرکز بست شبه مرجان شد و بلور جمست. عنصری. اندر اقبال، آبگینه خنور بستاند عدو ز تو به بلور. عنصری. وان نسترن، چو مشک فروشی معاینه است در کاسۀ بلور کند عنبرین خمیر. منوچهری. نه هم قیمت در باشد بلور نه همرنگ گلنار باشد پژند. عسجدی. پای تو مرکبست و کف دست مشربه است گر نیست اسب تازی و نه مشربۀ بلور. ناصرخسرو. بنگر که از بلور برون آید آتش همی به نور چراغ و خور. ناصرخسرو. برمفرش پیروزه به شب شاه حلب را از سوده و پاکیزه بلور است اوانیش. ناصرخسرو. جام بلور درخم روئین به دستم است دست از دهان خم بمدارا برآورم. خاقانی. حقه های بلور سیم افشان هر دو هفته عقیق دان بینی. خاقانی. از پس یک ماه سنگ انداز در چاه بلور عده داران رزان را حجله ها برساختند. خاقانی. یخ از بلور صافی تر به گوهر خلاف آن شد که این خشک است و آن تر. نظامی. شه از دیدار آن بلور دلکش شده خورشید یعنی دل پرآتش. نظامی. آذر رسد چو ز دور با پرلهیب تنور بندی نهد ز بلور بر پای آب روان. رعدی. - بلورآلات،ظروف و وسایلی که از بلور ساخته باشند. وسایل بلورین. -
معرب از کلمه بریلس یونانی، لکن بریلس در یونانی بمعنی زبرجد و یا حومه یعنی زمرد ذبابی بوده است و در عربی از آن معنی به بلور امروزین و کریستال دُ رش نقل شده است. (یادداشت مرحوم دهخدا). جوهری است مشهور، بلوره یکی. (منتهی الارب). جوهری است سپید و شفاف. (از اقرب الموارد). سنگی است سپید و شفاف. (غیاث). نوعی است از جواهر معدنی. (ازتذکرۀ داود ضریر انطاکی). سنگی است سفید و شفاف و سست. (تحفۀ حکیم مؤمن) (مخزن الادویه). مانند آبگینه است الا آنکه آبگینه را شفافی از صنعت است و او را از معدن. بهترینش صغدی و هندی بود و بیشتر از بلاد شمال و فرنگ خیزد، خاصیتش چون به آفتاب گرم شود پنبه را بسوزاند. (نزهه القلوب). بلور یا حجرالبلور، سنگی است معدنی بسیار وزین که از آن ظرفها تراشند و به بهای گزاف فروشند. (یادداشت مرحوم دهخدا). جسم جامدی دارای ساختمان داخلی مشخص (بصورت کثیرالوجوه) که نمود ساختمان داخلی آن می باشد. از بررسی سطحی بلورهای طبیعی بسبب تنوع اندازه و شکل و عده وجوه آنها چنین بنظر میرسد که انواع بلورها بیشمار است ولی با بررسی دقیقتر و رعایت تقارن بلورها، می توان همه بلورها را به 32 طبقه تقسیم کرد و این طبقات را به هفت یا شش دسته تقسیم نمود، که هر دسته را یک دستگاه میخوانند. بلورهای طبیعی و نیز آنهایی که مصنوعاً تهیه میشوند، بندرت با اجسام سادۀ هندسی مطابقت دارند. معمولاً در طی انجماد یک مادۀ مذاب (که آن را تبلور نامند) بلورها با هم تشکیل میشوند، لهذا ناتمام بوجود می آیند. ترتیب تألیف اتمهای یک بلور با چشم دیده نمیشود، ولی بوسیلۀ اشعۀ ایکس قابل تشخیص است و این امر درشیمی، معدن شناسی، زمین شناسی و علوم دیگر و نیز در جواهرسازی حائز کمال اهمیت است. (از دائره المعارف فارسی). قسمی شیشه که از ترکیب سیلیکات دو پتاسیم و سیلیکات دو پلمپ ساخته شود. (فرهنگ فارسی معین). سادج هندی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی در قراباذین). مَها. مَهاء. مَهاه. مَهی. ج، بلالیر. (منتهی الارب) : انگشت بر رویش مانند بلور است پولاد بر گردن او همچون لاد است. ابوطاهر خسروانی. یکی زان بکردار دریای قار یکی چون بلور سپید آبدار. فردوسی. همه خانه قندیلهای بلور میان اندرون چشمۀ آب شور. فردوسی. همه گرد بر گرد او شیر و گور یکی دیده یاقوت و دیگر بلور. فردوسی. می خسروانی به جام بلور گسارنده را داد رخشان چو هور. فردوسی. یکی جام بر دست هر یک بلور به ایشان نگه کرد بهرام گور. فردوسی. چنین تا پدید آمد آن تیغ شید در و دشت شد چون بلور سپید. فردوسی. ز عود گوئی پوشیده بر بلور زره ز مشک گوئی پیچیده برصنوبر دام. فرخی. گرد پرگار چرخ مرکز بست شبه مرجان شد و بلور جمست. عنصری. اندر اقبال، آبگینه خنور بستاند عدو ز تو به بلور. عنصری. وان نسترن، چو مشک فروشی معاینه است در کاسۀ بلور کند عنبرین خمیر. منوچهری. نه هم قیمت در باشد بلور نه همرنگ گلنار باشد پژند. عسجدی. پای تو مرکبست و کف دست مشربه است گر نیست اسب تازی و نه مشربۀ بلور. ناصرخسرو. بنگر که از بلور برون آید آتش همی به نور چراغ و خور. ناصرخسرو. برمفرش پیروزه به شب شاه حلب را از سوده و پاکیزه بلور است اوانیش. ناصرخسرو. جام بلور درخم روئین به دستم است دست از دهان خم بمدارا برآورم. خاقانی. حقه های بلور سیم افشان هر دو هفته عقیق دان بینی. خاقانی. از پس یک ماه سنگ انداز در چاه بلور عده داران رزان را حجله ها برساختند. خاقانی. یخ از بلور صافی تر به گوهر خلاف آن شد که این خشک است و آن تر. نظامی. شه از دیدار آن بلور دلکش شده خورشید یعنی دل پرآتش. نظامی. آذر رسد چو ز دور با پرلهیب تنور بندی نهد ز بلور بر پای آب روان. رعدی. - بلورآلات،ظروف و وسایلی که از بلور ساخته باشند. وسایل بلورین. -
بدان که بلور در خواب، زنی بی اصل است. اگر بیند بلور داشت یاکسی بدو داد، دلیل که زنی بی اصل به زنی بخواهد. اگر بیند بلور داشت وضایع شد، دلیل که زن را طلاق دهد یا از اوغایب شود. اگر بیند بلور سیاه داشت، دلیل که او را به سبب زنان مال حاصل شود. جابرمغربی گوید: اگر بیند بلور می فروخت، دلیل که دلالگی زنان بی اصل نماید. اگر بیند بعضی از بلور که می فروخت سوراخ نداشت و بعضی سوراخ داشت، دلیل ک دلالگی دختران دوشیزه و زان بیوه بی اصل کند.
بدان که بلور در خواب، زنی بی اصل است. اگر بیند بلور داشت یاکسی بدو داد، دلیل که زنی بی اصل به زنی بخواهد. اگر بیند بلور داشت وضایع شد، دلیل که زن را طلاق دهد یا از اوغایب شود. اگر بیند بلور سیاه داشت، دلیل که او را به سبب زنان مال حاصل شود. جابرمغربی گوید: اگر بیند بلور می فروخت، دلیل که دلالگی زنان بی اصل نماید. اگر بیند بعضی از بلور که می فروخت سوراخ نداشت و بعضی سوراخ داشت، دلیل ک دلالگی دختران دوشیزه و زان بیوه بی اصل کند.
یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان سیرجان. این دهستان در شرق سعیدآباد واقع است و حدود آن بدین شرح است: از شمال به دهستان کوه پنج، از مشرق به دهستان گوغر، از جنوب به دهستان خبر، از مغرب به دهستان حومه سعیدآباد. آب آن از قنات و چشمه و محصول عمده آن حبوب، لبنیات، غلات، کرک، پشم، روغن و کتیرا است. این دهستان از 60 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن 2918 تن است. مرکز دهستان قریۀ بلورد و قرای مهم آن عبارتند از: تنگوئیه، تکیه، گلناآباد، چنارکف، حشون و اسطور. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) مرکز دهستان بلورد، بخش مرکزی شهرستان سیرجان. سکنۀ آن 180 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات و حبوب است. ساکنان این ده از طایفۀ بچاقچی هستند ومزارع علی آباد، نصرآباد، زمزج جزء این ده هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان سیرجان. این دهستان در شرق سعیدآباد واقع است و حدود آن بدین شرح است: از شمال به دهستان کوه پنج، از مشرق به دهستان گوغر، از جنوب به دهستان خبر، از مغرب به دهستان حومه سعیدآباد. آب آن از قنات و چشمه و محصول عمده آن حبوب، لبنیات، غلات، کرک، پشم، روغن و کتیرا است. این دهستان از 60 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن 2918 تن است. مرکز دهستان قریۀ بلورد و قرای مهم آن عبارتند از: تنگوئیه، تکیه، گلناآباد، چنارکف، حشون و اسطور. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) مرکز دهستان بلورد، بخش مرکزی شهرستان سیرجان. سکنۀ آن 180 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات و حبوب است. ساکنان این ده از طایفۀ بچاقچی هستند ومزارع علی آباد، نصرآباد، زمزج جزء این ده هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
منسوب به بلور. بلورین. رجوع به بلور شود، بپایان رسیدن. به بن انجامیدن. - بلوغ طاقت، برسیدن توان. (یادداشت مرحوم دهخدا). ، بالغ شدن کودک. (منتهی الارب). رسیده شدن غلام. (از اقرب الموارد). رسیدن به سن رشد. مرد شدن. زن شدن. (فرهنگ فارسی معین). به حد مردی رسیدن کودک. (آنندراج) ، پخته شدن و رسیده شدن میوه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، در مشقت انداخته شدن شخص، و فعل آن در این حالت مجهول بکار رود. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از لسان) ، بلند برآمدن روز. (المصادر زوزنی)
منسوب به بلور. بلورین. رجوع به بلور شود، بپایان رسیدن. به بن انجامیدن. - بلوغ طاقت، برسیدن توان. (یادداشت مرحوم دهخدا). ، بالغ شدن کودک. (منتهی الارب). رسیده شدن غلام. (از اقرب الموارد). رسیدن به سن رشد. مرد شدن. زن شدن. (فرهنگ فارسی معین). به حد مردی رسیدن کودک. (آنندراج) ، پخته شدن و رسیده شدن میوه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، در مشقت انداخته شدن شخص، و فعل آن در این حالت مجهول بکار رود. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از لسان) ، بلند برآمدن روز. (المصادر زوزنی)
پارسی تازی شده بلوت مازو (در لرستان) برو (در کردستان) از گیاهان درختی از تیره بلوطها که سر دسته گیاهان تیره خود را تشکیل میدهد. این درخت دارای دو نوع گل است که معمولا در انتهای شاخه ها قرار میگیرند. گلهای نر بصورت سنبله های دراز و گلهای ماده معمولا بصورت دسته های سه تایی در بغل برگها قرار میگیرند. میوه این گیاه بصورت فندقه بیضوی شکل کشیده است که پیاله ای تا نیمه آنرا فرا گرفته. چوب آن بسیار محکم است. توضیح در لرستان این درخت را مازو و در کردستان برو گویند. از این درخت غیر از میوه اش محصولات دیگری که اکثر ترکیبات مختلف تانن را دارند حاصل میگردد که باسامی محلی در ایران خوانده میشودو آنها عبارتند از: مازو (مازوج) (که تحت اثر گزش حشره خاص تولید میشود) برار مازو (برار مازوی) قلقات (گلگاو گلوان) زشکه (کره سچک) خرنوک مازوروسکا گزانگبین (این گزانگبین غیر از گزانگبین مستخرج از گیاه گزاست)
پارسی تازی شده بلوت مازو (در لرستان) برو (در کردستان) از گیاهان درختی از تیره بلوطها که سر دسته گیاهان تیره خود را تشکیل میدهد. این درخت دارای دو نوع گل است که معمولا در انتهای شاخه ها قرار میگیرند. گلهای نر بصورت سنبله های دراز و گلهای ماده معمولا بصورت دسته های سه تایی در بغل برگها قرار میگیرند. میوه این گیاه بصورت فندقه بیضوی شکل کشیده است که پیاله ای تا نیمه آنرا فرا گرفته. چوب آن بسیار محکم است. توضیح در لرستان این درخت را مازو و در کردستان برو گویند. از این درخت غیر از میوه اش محصولات دیگری که اکثر ترکیبات مختلف تانن را دارند حاصل میگردد که باسامی محلی در ایران خوانده میشودو آنها عبارتند از: مازو (مازوج) (که تحت اثر گزش حشره خاص تولید میشود) برار مازو (برار مازوی) قلقات (گلگاو گلوان) زشکه (کره سچک) خرنوک مازوروسکا گزانگبین (این گزانگبین غیر از گزانگبین مستخرج از گیاه گزاست)
فرانسوی نیم تنه نیم تن نیم تن نیم تنی تا سر زانوش هست از پی آن برسر زانو نشست (نظامی) کرتی (گویش خوانساری) سفره بزرگ. جامه نیم تنه کرکی یا پشمی یا کاموایی و یا نخی زنانه یا مردانه
فرانسوی نیم تنه نیم تن نیم تن نیم تنی تا سر زانوش هست از پی آن برسر زانو نشست (نظامی) کرتی (گویش خوانساری) سفره بزرگ. جامه نیم تنه کرکی یا پشمی یا کاموایی و یا نخی زنانه یا مردانه