جدول جو
جدول جو

معنی بلنگیین - جستجوی لغت در جدول جو

بلنگیین
لنگیدن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لنگیدن
تصویر لنگیدن
لنگان لنگان راه رفتن، راه رفتن لنگ، برای مثال بلنگید در زیر من بارگی / از او بازگشتم به بیچارگی (فردوسی - ۶/۴۸۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلندین
تصویر بلندین
پیرامون در، چهارچوب در خانه، برای مثال در او افراشته درهای سیمین / جواهرها نشانده در بلندین (شاکر بخارایی - شاعران بی دیوان - ۴۸)، چوب بالای در، سردر خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلنگبین
تصویر گلنگبین
معجونی که با برگ گل، گلاب و عسل درست کنند، گل انگبین، جلنجبین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلنگین
تصویر پلنگین
پلنگ وار مانند پلنگ
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
بلند کردن. (آنندراج). افراختن. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ گَ)
ترنجبین. و آن دارویی باشد شیرین و مانند شبنم بر خار شتر می نشیند. (برهان) (آنندراج). ترنگبین. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء). شیر خشت. (ناظم الاطباء). رجوع به ترنگبین شود
لغت نامه دهخدا
(رَ شُ دَ)
توقف کردن. لنگیدن. (ناظم الاطباء). این کلمه با دومعنی فوق آمده است، اما ظاهراً همان مصدر لنگیدن است که با باء تأکید آمده است. رجوع به لنگیدن شود
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ دَ)
مصدرجعلی از بانگ بمعنی بانگ برآوردن. آوا دردادن. بانگ و فریاد کردن. (آنندراج). بانگ کردن. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 181). فریاد کردن باصدای بلند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ نَنْ دَ / دِ)
بلندبیننده. کسی که همتش بزرگ است. بلندهمت. بلندنظر. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
بارهنگ، که گیاهی است. (ازفرهنگ فارسی معین) (از دزی). رجوع به بارهنگ شود، کنایه از لاف و گزاف و اظهار تجمل و خودنمایی و خودستایی. (ناظم الاطباء) :
فریب حسن بتی را مخور که خوبی او
مثال زلف نماید بلندپروازی.
سلیم (از آنندراج).
من کجا وین بلندپروازی
سدره کی بلبل آشیان باشد.
سنجر کاشی (از آنندراج).
، حرص و هوی و هوس. (ناظم الاطباء). و رجوع به بلندپرواز و بلندپروازی کردن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ لَ گُ / گَ)
از: گل + انگبین،. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). ترکیبی باشدمانند گلقند، لیکن تفاوت آن است که گلقند را از گل و قند سازند و گلنگبین. را از گل و انگبین که عسل باشد. (از برهان). گلنگبین. گل و انگبین، به معنی عسل است چنانکه سکنگبین، سرکه و عسل. (از آنندراج). گلی که در عسل ممزوج سازند. (الفاظ الادویه). ترکیبی باشدمانند گلقند، تفاوت آن است که در گلقند گل را با قند ممزوج میسازند و در گلنگبین گل را با انگبین و عسل. (جهانگیری). گل انگبین. (زمخشری). برگ گل سوری است در انگبین پرورده مانند گلقند. جلنجبین:
گر بر کناره دجله کسی نام او برد
آب انگبین ناب شود گل گلنگبین.
عماره (از آنندراج).
و چون وی را (بوزیدان را) با گلنگبین بخورند نقرس و وجعالمفاصل سرد را سود کند. (الابنیه عن حقایق الادویه)
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ دَ)
مخفف بلندترین. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). رجوع به بلند و بلندترین در ترکیبات بلند شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پلنگین
تصویر پلنگین
منسوب به پلنگ پلنگ وار
فرهنگ لغت هوشیار
معجونی که از گل سرخ و انگبین (عسل) یا قند تهیه کنند و آن در طب قدیم جهت تقویت تجویز میشده: گر بر کران دجله کسی نام او برد آب انگبین ناب شود گل گلانگبین. (عمادی مروزی رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
ترشحات و شیرابه های برگ و ساقه ای گیاه خار شتر که از لحاظ شیمیایی نوعی از (من) میباشد. در ترکیب ترنجبین ساکارز و ملزیتوز موجوداست. و آن در تداوی بعنوان ملین استعمال میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلنتاین
تصویر بلنتاین
فرانسوی تازی شده بارهنگ از گیاهان بارهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنگیدن
تصویر لنگیدن
((لَ دَ))
لنگان لنگان راه رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلندین
تصویر بلندین
((بَ یا بِ لَ))
پیرامون در خانه، آستانه، چوب بالایین در خانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لنگیدن
تصویر لنگیدن
Falter
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ریختن
فرهنگ گویش مازندرانی
از فنون کشتی بومی استپس از آغاز مبارزه توسط دو کشتی گیر و
فرهنگ گویش مازندرانی
شناختن
فرهنگ گویش مازندرانی
سنجیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بوسانیین
فرهنگ گویش مازندرانی
رنجیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
لرزیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
خندیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
جنگیدن، ستیز کردن، نبرد کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جنگیدن، ستیز کردن، نبرد کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از لنگیدن
تصویر لنگیدن
vacilar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از لنگیدن
تصویر لنگیدن
ins Stocken geraten
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از لنگیدن
تصویر لنگیدن
potykać się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از لنگیدن
تصویر لنگیدن
спотыкаться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از لنگیدن
تصویر لنگیدن
спотикатися
دیکشنری فارسی به اوکراینی