جدول جو
جدول جو

معنی بلنگیدن - جستجوی لغت در جدول جو

بلنگیدن
(رَ شُ دَ)
توقف کردن. لنگیدن. (ناظم الاطباء). این کلمه با دومعنی فوق آمده است، اما ظاهراً همان مصدر لنگیدن است که با باء تأکید آمده است. رجوع به لنگیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لنگیدن
تصویر لنگیدن
لنگان لنگان راه رفتن، راه رفتن لنگ، برای مثال بلنگید در زیر من بارگی / از او بازگشتم به بیچارگی (فردوسی - ۶/۴۸۹)
فرهنگ فارسی عمید
(سِ تَ دَ)
مصدرجعلی از بانگ بمعنی بانگ برآوردن. آوا دردادن. بانگ و فریاد کردن. (آنندراج). بانگ کردن. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 181). فریاد کردن باصدای بلند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بلند کردن. (آنندراج). افراختن. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا شُ دَ)
چون اعرجی رفتن. عرج. اعرج بودن. رفتن در حالی که به سوی وحشی خمد، نه به دیگر سوی. از یک پای صدمه دیدن و گاه رفتن به یک سوی بلند و کوتاه شدن. شلیدن. شل زدن. لنگان رفتن. ظلع. قلز. (منتهی الارب) : لنگیدن کسی، شلان رفتن او. شلان شلان رفتن وی:
بلنگید در زیر من بارگی
از او بازگشتم به بیچارگی.
فردوسی.
کار نیکو کند خدای، منال
راه کوته کند زمانه، ملنگ.
مسعودسعد.
ای پسر با جهان مدارا کن
وز جفاهای او منال وملنگ.
ناصرخسرو.
و یزید (بن ولید) مردی بود اسمر و نیکوروی و اندکی لنگیدی. (مجمل التواریخ و القصص).
منال کاتبی از سنگلاخ وادی فقر
ملنگ وار به پایان بر این طریق و ملنگ.
کاتبی.
قاع الکلب قوعاناً، لنگید و خمید سگ. (منتهی الارب). شک ّ، لنگیدن شتر. رهص، لنگیدن ستور از رفتن بر سنگ. وقع، لنگیدن ستور. (تاج المصادر). شظی الفرس شظی، لنگید اسب از غیزیدن استخوان شظی. جنب، لنگیدن شتر از پهلو. هنبله، لنگیدن مرد. هنبل الرجل،لنگید و برفتار ددان رفت. (منتهی الارب).
- لنگیدن کسی، شلان رفتن او. شلان شلان رفتن وی.
، لنگ کردن. (آنندراج).
- لنگیدن کاری، نقصی در آن بودن که مایۀ تعویق و تعطیل آن است
لغت نامه دهخدا
تصویری از درنگیدن
تصویر درنگیدن
درنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشنجیدن
تصویر بشنجیدن
ریختن، پاشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسنجیدن
تصویر بسنجیدن
پرده کشیدن، آماده کردن، حاضر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنگیدن
تصویر لنگیدن
((لَ دَ))
لنگان لنگان راه رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آهنگیدن
تصویر آهنگیدن
ائتمام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فلنجیدن
تصویر فلنجیدن
جمع کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لنگیدن
تصویر لنگیدن
ليعرّج
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از لنگیدن
تصویر لنگیدن
Falter
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از لنگیدن
تصویر لنگیدن
faiblir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
جنگیدن، ستیز کردن، نبرد کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
لنگیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از لنگیدن
تصویر لنگیدن
спотыкаться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از لنگیدن
تصویر لنگیدن
kudoda
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از لنگیدن
تصویر لنگیدن
vacilar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از لنگیدن
تصویر لنگیدن
ins Stocken geraten
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از لنگیدن
تصویر لنگیدن
لڑکھڑانا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از لنگیدن
تصویر لنگیدن
খোঁড়ানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از لنگیدن
تصویر لنگیدن
เซ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از لنگیدن
تصویر لنگیدن
tökezlemek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از لنگیدن
تصویر لنگیدن
спотикатися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از لنگیدن
تصویر لنگیدن
つまずく
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از لنگیدن
تصویر لنگیدن
蹒跚
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از لنگیدن
تصویر لنگیدن
להת stumbling
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از لنگیدن
تصویر لنگیدن
비틀거리다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از لنگیدن
تصویر لنگیدن
tergelincir
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از لنگیدن
تصویر لنگیدن
potykać się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از لنگیدن
تصویر لنگیدن
barcollare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از لنگیدن
تصویر لنگیدن
vacilar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از لنگیدن
تصویر لنگیدن
struikelen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از لنگیدن
تصویر لنگیدن
लड़खड़ाना
دیکشنری فارسی به هندی