جدول جو
جدول جو

معنی بلنسی - جستجوی لغت در جدول جو

بلنسی
(بَ لَ سی ی)
منسوب به بلنسیه، که شهری است در مشرق اندلس از بلاد مغرب. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
بلنسی
(بَ لَ سی ی)
سعدالخیر بن محمد بن سهل بن سعد انصاری بلنسی، مکنی به ابوالحسن. فقیه و محدث قرن پنجم وششم هجری قمری وی مسافرتهای بسیاری کرد و تا چین هم رسید بدین جهت لقب صینی هم به او داده اند. سرانجام دربغداد سکنی گزید و بسال 541 هجری قمری در آنجا درگذشت. (از معجم البلدان) (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
بلنسی
(بَ لَ)
علی بن محمد بن احمد مخزومی. رجوع به علی مخزومی در ردیف خود شود، زن نادان ناتجربه کار از خاندان بزرگ. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از لسان) ، ناقه ای که بسبب رزانت و متانت از چیزی نرمد. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد)
علی بن عطیۀ لخمی. رجوع به ابن زقاق و علی لخمی در ردیف خود شود، نبزیست مردم قزوین را. بمزاح، یک تن قزوینی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلندی
تصویر بلندی
بالاترین قسمت چیزی، اوج،
بلند بودن مثلاً بلندی دیوار، بلند و دراز شدن،
شدت مثلاً بلندی صدا،
کنایه از ارزش، اهمیت مثلاً بلندی مقام، کنایه از خوبی،
همراهی مثلاً بلندی بخت، دراز و طولانی بودن مثلاً بلندی شب،
مکان مرتفع مثلاً بلندی های البرز،
طول، ارتفاع مثلاً قد درخت به بلندی چهارمترمی رسید
فرهنگ فارسی عمید
(بَ لَ زا)
شتر سطبر استواراندام. (منتهی الارب) : جمل بلنزی، شتر سطبر و سخت و شدید. (از ذیل اقرب الموارد از لسان)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَسَ)
قطران. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ دا)
پهنا. (منتهی الارب). عریض و پهن. (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ بلهاء. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به بلهاء شود
لغت نامه دهخدا
(بَ لَیَ)
شهری است شرقی اندلس. جویها و بستانهای بسیار دارد. (از منتهی الارب). شهری است از اندلس بر کرانۀ خلیج دریای روم نهاده و جائی بانعمت. (حدود العالم). از شهرهای مشهور اندلس در مشرق تدمیر و قرطبه. هوای آن بری و بحری است و دارای درختان و رودهای بسیار، و به شهر خاکی (مدینهالتراب) شهرت دارد. رومیان بسال 487 هجری قمری بر آنجا مستولی شدند. (از معجم البلدان) (از مراصد). والانس. و رجوع به والانس شود
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ یَ)
کوره و شهری مشهور به اسپانیا متصل به حوزۀ کورۀ تدمیر و آن بشرقی تدمیر و شرقی قرطبه است. بلنسیه بری و بحری و دارای درختان و انهار بسیار و معروف به مدینهالتراب است. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
علو بالایی مقابل پستی کوتاهی، ارتفاع، درازی طول، بزرگی عظمت، قله (کوه)، نجد مقابل غور، اوج و ذروه. یا بلندی طاق. خیز (در ساختمان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
علو، بالایی، مقابل پستی، کوتاهی، ارتفاع، درازی، طول، بزرگی، عظمت، قله (کوه)، نجد، مقابل غور، اوج، ذروه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
ارتفاع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
ارتفاعٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
Loftiness, Tallness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
hauteur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
高尚 , 高さ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تعالی، ارتفاع
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
بلندائی , لمبائی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
উচ্চতা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
ukuu, urefu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
yücelik, uzunluk
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
고상함 , 키 큼
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
ความสูง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
רָמוּת , גָּבוֹהַּ
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
ऊंचाई , ऊँचाई
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
kebesaran, tinggi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
verhevenheid, lengte
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
altezza
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
altivez, altura
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
高贵 , 高度
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
wyniosłość, wysokość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
височина , висота
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
Erhabenheit, Größe
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
возвышенность , высота
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
altura
دیکشنری فارسی به اسپانیایی