جدول جو
جدول جو

معنی بلنسم - جستجوی لغت در جدول جو

بلنسم
(بَ لَسَ)
قطران. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ لَ سی ی)
منسوب به بلنسیه، که شهری است در مشرق اندلس از بلاد مغرب. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ سی ی)
سعدالخیر بن محمد بن سهل بن سعد انصاری بلنسی، مکنی به ابوالحسن. فقیه و محدث قرن پنجم وششم هجری قمری وی مسافرتهای بسیاری کرد و تا چین هم رسید بدین جهت لقب صینی هم به او داده اند. سرانجام دربغداد سکنی گزید و بسال 541 هجری قمری در آنجا درگذشت. (از معجم البلدان) (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
علی بن محمد بن احمد مخزومی. رجوع به علی مخزومی در ردیف خود شود، زن نادان ناتجربه کار از خاندان بزرگ. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از لسان) ، ناقه ای که بسبب رزانت و متانت از چیزی نرمد. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد)
علی بن عطیۀ لخمی. رجوع به ابن زقاق و علی لخمی در ردیف خود شود، نبزیست مردم قزوین را. بمزاح، یک تن قزوینی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ دَ)
مرد کندخاطر گران سنگ مضطرب خلقت. (منتهی الارب). بلدام. بلدامه. رجوع به بلدام شود
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ)
دارویی است که زخمها را بدان ضماد کنند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا