جدول جو
جدول جو

معنی بلندی - جستجوی لغت در جدول جو

بلندی
بالاترین قسمت چیزی، اوج،
بلند بودن مثلاً بلندی دیوار، بلند و دراز شدن،
شدت مثلاً بلندی صدا،
کنایه از ارزش، اهمیت مثلاً بلندی مقام، کنایه از خوبی،
همراهی مثلاً بلندی بخت، دراز و طولانی بودن مثلاً بلندی شب،
مکان مرتفع مثلاً بلندی های البرز،
طول، ارتفاع مثلاً قد درخت به بلندی چهارمترمی رسید
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
فرهنگ فارسی عمید
بلندی
(بُ لَ)
برآمدگی، نقیض پستی و کوتاهی. (ناظم الاطباء). برشدگی. شموخ. عرار. علاوه. علو یا علوّ. قردوه. قنی ̍:
گشاده شود کار چون سخت بست
کدامین بلندی که نابوده پست.
ابوشکور.
همی داشتش چون یکی تازه سیب
که اندر بلندی ندیدی نشیب.
فردوسی.
جهان را بلندی و پستی توئی
ندانم چه ای هرچه هستی توئی.
فردوسی.
زایران برآرم یکی تیره خاک
بلندی ندانند باز از مغاک.
فردوسی.
بدرد دل و مغزشان از نهیب
بلندی ندانند باز از نشیب.
فردوسی.
زمین را بلندی نبد جایگاه
یکی مرکزی تیره بود و سیاه.
فردوسی.
تا در بر هر پستی پیوسته بلندیست
تا درپس هر لیلی آینده نهاریست.
فرخی.
هدهده، فرود آوردن چیزی را از بلندی به پستی. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
بلندی
(بُ لَ دا)
پهنا. (منتهی الارب). عریض و پهن. (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ بلهاء. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به بلهاء شود
لغت نامه دهخدا
بلندی
علو بالایی مقابل پستی کوتاهی، ارتفاع، درازی طول، بزرگی عظمت، قله (کوه)، نجد مقابل غور، اوج و ذروه. یا بلندی طاق. خیز (در ساختمان)
فرهنگ لغت هوشیار
بلندی
علو، بالایی، مقابل پستی، کوتاهی، ارتفاع، درازی، طول، بزرگی، عظمت، قله (کوه)، نجد، مقابل غور، اوج، ذروه
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
فرهنگ فارسی معین
بلندی
ارتفاع
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
فرهنگ واژه فارسی سره
بلندی
ارتفاع، اوج، علو، رفعت، سربالایی، فراز، قدر
متضاد: پستی، حضیض، سفل، کوتاهی، رسایی، شدت، طول، درازی، ارزش، اعتبار، طولانی بودن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بلندی
ارتفاعٌ
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
دیکشنری فارسی به عربی
بلندی
Loftiness, Tallness
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بلندی
hauteur
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بلندی
بلندی، جای مرتفع
فرهنگ گویش مازندرانی
بلندی
altivez, altura
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بلندی
بلندائی , لمبائی
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
دیکشنری فارسی به اردو
بلندی
возвышенность , высота
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
دیکشنری فارسی به روسی
بلندی
Erhabenheit, Größe
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
دیکشنری فارسی به آلمانی
بلندی
височина , висота
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
بلندی
wyniosłość, wysokość
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
دیکشنری فارسی به لهستانی
بلندی
تعالی، ارتفاع
دیکشنری اردو به فارسی
بلندی
ukuu, urefu
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
بلندی
উচ্চতা
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
دیکشنری فارسی به بنگالی
بلندی
altezza
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
بلندی
yücelik, uzunluk
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
بلندی
고상함 , 키 큼
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
دیکشنری فارسی به کره ای
بلندی
高尚 , 高さ
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
بلندی
רָמוּת , גָּבוֹהַּ
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
دیکشنری فارسی به عبری
بلندی
高贵 , 高度
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
دیکشنری فارسی به چینی
بلندی
kebesaran, tinggi
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
بلندی
ความสูง
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
دیکشنری فارسی به تایلندی
بلندی
verhevenheid, lengte
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
دیکشنری فارسی به هلندی
بلندی
altura
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بلندی
ऊंचाई , ऊँचाई
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
دیکشنری فارسی به هندی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلندین
تصویر بلندین
پیرامون در، چهارچوب در خانه، برای مثال در او افراشته درهای سیمین / جواهرها نشانده در بلندین (شاکر بخارایی - شاعران بی دیوان - ۴۸)، چوب بالای در، سردر خانه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ لَ)
از ’ب ل د’، شتر استواراندام پرگوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
چوب بالایین در خانه. (برهان) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلندین
تصویر بلندین
((بَ یا بِ لَ))
پیرامون در خانه، آستانه، چوب بالایین در خانه
فرهنگ فارسی معین