جدول جو
جدول جو

معنی بلندح - جستجوی لغت در جدول جو

بلندح
(بَ لَ دَ)
کوتاه و فربه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، طائریست که بیضۀ سبز میدهد. (منتهی الارب). گویند پرنده ایست. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). ج، بلاصی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
بلندح
فربه و کوتاه
تصویری از بلندح
تصویر بلندح
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلندی
تصویر بلندی
بالاترین قسمت چیزی، اوج،
بلند بودن مثلاً بلندی دیوار، بلند و دراز شدن،
شدت مثلاً بلندی صدا،
کنایه از ارزش، اهمیت مثلاً بلندی مقام، کنایه از خوبی،
همراهی مثلاً بلندی بخت، دراز و طولانی بودن مثلاً بلندی شب،
مکان مرتفع مثلاً بلندی های البرز،
طول، ارتفاع مثلاً قد درخت به بلندی چهارمترمی رسید
فرهنگ فارسی عمید
(بَ لَ دَ)
مرد کندخاطر گران سنگ مضطرب خلقت. (منتهی الارب). بلدام. بلدامه. رجوع به بلدام شود
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ)
دهی از دهستان ایسین، بخش مرکزی شهرستان بندرعباس. سکنۀ آن 200 تن. آب آن از چاه و باران و محصول آن خرما و غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) ، در اصطلاح علم اخلاق، طرف تفریط است در حکمت و عبارت از تعطیل این فوت بود به اراده نه از روی خلقت، و بالجمله طرف تفریط حکمت را بله گویند. (از فرهنگ علوم عقلی از اخلاق ناصری ص 83)
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ)
برآمدگی، نقیض پستی و کوتاهی. (ناظم الاطباء). برشدگی. شموخ. عرار. علاوه. علو یا علوّ. قردوه. قنی ̍:
گشاده شود کار چون سخت بست
کدامین بلندی که نابوده پست.
ابوشکور.
همی داشتش چون یکی تازه سیب
که اندر بلندی ندیدی نشیب.
فردوسی.
جهان را بلندی و پستی توئی
ندانم چه ای هرچه هستی توئی.
فردوسی.
زایران برآرم یکی تیره خاک
بلندی ندانند باز از مغاک.
فردوسی.
بدرد دل و مغزشان از نهیب
بلندی ندانند باز از نشیب.
فردوسی.
زمین را بلندی نبد جایگاه
یکی مرکزی تیره بود و سیاه.
فردوسی.
تا در بر هر پستی پیوسته بلندیست
تا درپس هر لیلی آینده نهاریست.
فرخی.
هدهده، فرود آوردن چیزی را از بلندی به پستی. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ دا)
پهنا. (منتهی الارب). عریض و پهن. (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ بلهاء. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به بلهاء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلندر
تصویر بلندر
بلندتر
فرهنگ لغت هوشیار
علو بالایی مقابل پستی کوتاهی، ارتفاع، درازی طول، بزرگی عظمت، قله (کوه)، نجد مقابل غور، اوج و ذروه. یا بلندی طاق. خیز (در ساختمان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
علو، بالایی، مقابل پستی، کوتاهی، ارتفاع، درازی، طول، بزرگی، عظمت، قله (کوه)، نجد، مقابل غور، اوج، ذروه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
ارتفاع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بلندا
تصویر بلندا
ارتفاع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
ارتفاعٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
Loftiness, Tallness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
hauteur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
altezza
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
ukuu, urefu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
возвышенность , высота
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
Erhabenheit, Größe
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
височина , висота
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
wyniosłość, wysokość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تعالی، ارتفاع
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
بلندائی , لمبائی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
উচ্চতা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
yücelik, uzunluk
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
altura
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
고상함 , 키 큼
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
高尚 , 高さ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
רָמוּת , גָּבוֹהַּ
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
高贵 , 高度
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
kebesaran, tinggi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
ความสูง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
verhevenheid, lengte
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
altivez, altura
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بلندی
تصویر بلندی
ऊंचाई , ऊँचाई
دیکشنری فارسی به هندی