دهی از دهستان ایسین، بخش مرکزی شهرستان بندرعباس. سکنۀ آن 200 تن. آب آن از چاه و باران و محصول آن خرما و غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) ، در اصطلاح علم اخلاق، طرف تفریط است در حکمت و عبارت از تعطیل این فوت بود به اراده نه از روی خلقت، و بالجمله طرف تفریط حکمت را بله گویند. (از فرهنگ علوم عقلی از اخلاق ناصری ص 83)
دهی از دهستان ایسین، بخش مرکزی شهرستان بندرعباس. سکنۀ آن 200 تن. آب آن از چاه و باران و محصول آن خرما و غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) ، در اصطلاح علم اخلاق، طرف تفریط است در حکمت و عبارت از تعطیل این فوت بود به اراده نه از روی خلقت، و بالجمله طرف تفریط حکمت را بله گویند. (از فرهنگ علوم عقلی از اخلاق ناصری ص 83)
برآمدگی، نقیض پستی و کوتاهی. (ناظم الاطباء). برشدگی. شموخ. عرار. علاوه. علو یا علوّ. قردوه. قنی ̍: گشاده شود کار چون سخت بست کدامین بلندی که نابوده پست. ابوشکور. همی داشتش چون یکی تازه سیب که اندر بلندی ندیدی نشیب. فردوسی. جهان را بلندی و پستی توئی ندانم چه ای هرچه هستی توئی. فردوسی. زایران برآرم یکی تیره خاک بلندی ندانند باز از مغاک. فردوسی. بدرد دل و مغزشان از نهیب بلندی ندانند باز از نشیب. فردوسی. زمین را بلندی نبد جایگاه یکی مرکزی تیره بود و سیاه. فردوسی. تا در بر هر پستی پیوسته بلندیست تا درپس هر لیلی آینده نهاریست. فرخی. هدهده، فرود آوردن چیزی را از بلندی به پستی. (از منتهی الارب).
برآمدگی، نقیض پستی و کوتاهی. (ناظم الاطباء). برشدگی. شُموخ. عَرار. عَلاوه. عِلْو یا عُلُوّ. قُردَوه. قِنی ̍: گشاده شود کار چون سخت بست کدامین بلندی که نابوده پست. ابوشکور. همی داشتش چون یکی تازه سیب که اندر بلندی ندیدی نشیب. فردوسی. جهان را بلندی و پستی توئی ندانم چه ای هرچه هستی توئی. فردوسی. زایران برآرم یکی تیره خاک بلندی ندانند باز از مغاک. فردوسی. بدرد دل و مغزشان از نهیب بلندی ندانند باز از نشیب. فردوسی. زمین را بلندی نبد جایگاه یکی مرکزی تیره بود و سیاه. فردوسی. تا در بر هر پستی پیوسته بلندیست تا درپس هر لیلی آینده نهاریست. فرخی. هَدهَده، فرود آوردن چیزی را از بلندی به پستی. (از منتهی الارب).